سال 1400 خورشیدی مبارک

+ ۱۴۰۰/۱/۱ | ۱۲:۴۸ | machopicho

 

  

 

الهی لبخند‌ت دوام بیاورد،

خنده‌هایت طولانی شود،

دست همدیگر را بگیریم،

روی هم را ببوسیم.

الهی اگر قهر کرده بودیم، آشتی کنیم،

اگر خشمگین بودیم ببخشیم،

اگر اخم کرده بودیم ابرو باز کنیم.

 

الهی درختان شکوفه کند،

شکوفه‌ها گل کند،

گل‌ها میوه شود،

الهی میوه‌ها را بچینیم،

عطر میوه‌ها در هوا بپیچد.

 

الهی پرنده‌ها پرواز کنند،

پرنده‌ها آواز بخوانند،

پرنده‌ها به لانه برگردند.

 

الهی روزهای خوب بیایند،

روزهایی خوب بمانند،

روزهای خوب جایی نروند.

الهی هزار بار ببینمت...

 

بدرود سال کهنه، سلام سال نو🌸

 

اتفاقات مهم سال 1399 :

1- کرونا : که کسب و کارها رو زمین گیر کرد و جان بسیاری از هم وطنان و مردم دیگر ملل را گرفت .

2- بورس : با تبلیغ دولت ، خیل عظیمی از افراد عادی ایران به بورس هجوم آوردن و تقریبا افرادی که در اواخر بهار و اوایل تابستان سرمایه اشونو به بورس وارد کردند ، با ضرر سنگین مواجه شدند .

3- تشدید مشکلات اقتصادی مردم و تورم و ادامه تحریم ها : واقعا دیگه چی باید بگم . این صف های طولانی برای گرفتن مرغ و روغن و ... تنها در موقع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران دیده بودم . حدودا از سی و اندی سال به این طرف دیگه شاهد چنین کمبود و قحطی نبودم .

4- انتخابات آمریکا : همانطوری که پیش بینی می شد ، بایدن برنده شد .

 

 

اما حالا بهتره این اتفاقات را در سال 1400 بررسی و تحلیل و پیش بینی کنیم :

1- کرونا : به نظرم ایران دیرتر از آن چیزی که اعلام کرده ، واکسیناسیون مردم رو به پایان می رسونه . شاید پایان سال 1400 ، همه مردم ایران دو دوز واکسنشونو دریافت کرده باشند . در هر حال با توجه به نتایج واکسیناسیون کشورهایی که خیلی قبل تر از ما شروع به واکسینه کردن مردمشون کردن ، و هنوز هم کرونا در اون کشورها به طور گسترده شیوع داره ، و با توجه به سوش های جدید ویروس کووید 19 ، به نظرم حالا حالا ها از شر این ویروس در امان نیستیم و به نظرم مثل واکسن آنفلوآنزا هر سال باید واکسن کووید دریافت کنیم . حتی هنوز نمی دانیم این پادتن های تولید شده تا چه مدت ایمنی در برابر ویروس در بدن ما ایجاد می کنند . به نظرم چندین سال طول می کشه تا وضعیت قبل از کرونا برگرده .

اما در هر حال از ابتدای سال 2022 میلادی ، تقریبا کسب و کارها به صورت 80 تا 90 درصد وضعیت قبل از کرونا ، ادامه فعالیت می دهند .

 

2- بورس : به نظرم با توجه به پیش بینی ادامه تحریم ها در این دولت و احتمالا دولت آینده ، نرخ تورم سال 1400 ، احتمالا چیزی بین 40 تا 50 درصد می باشد و از آنجایی که حقوق کارگران حدود 35 درصد اضافه شده ، خود همین بیانگر اینه که این نرخ تورم ، اتفاق می افته .

احتمالا شاخص کل در نیمه های تابستان به سقف قبلی خودش برسه . احتمالا تا اواخر تابستان کمی پائین بیاد . پائیز پائین تر و زمستان احتمالا به 2.5 میلیون برسه . در هر حال پیش بینی ام اینه که سال 1400 ، شاخص کل رقم 2.5 میلیون واحد رو خواهد دید . 

 

3 - مشکلات اقتصادی : به نظرم هیچ توافقی بین ایران و آمریکا صورت نمی گیره و حتی اگر هم بگیره ، به صورت روی کاغذ هست و در عمل هیچ گونه فروش نفت و بازگشت پولش به داخل صورت نمی گیره . تورم احتمالا بین 40 تا 50 درصد وجود داره . نرخ دلار احتمالا رقمی بین 30 تا 40 هزار خواهد بود و معتقدم نرخ 40 هزار تومان را دلار به خود خواهد دید . ممکنه در مقاطعی دولت به صورت محدود در بازار دخالت کرده و نرخ دلار رو کمتر کنه . در هر حال متوسط نرخ دلار رو برای سال 1400 ، حدود 35 هزار تومان پیش بینی می کنم . بسیاری از کسب و کارها با توجه به این رقم افزایش دستمزد کارگر و افزایش قیمت نهاده های تولید ، از رده ی تولید خارج می شوند و احتمالا صاحبان آنها ، سرمایه گذاری در کشورهایی مثل ترکیه و امارات را به صرفه تر از تولید در ایران می بینند . فرار سرمایه و افراد نخبه همچنان با شدت ادامه خواهد داشت . احتمالا سال 1400 همراه با قحطی در چند قلم کالا خواهد بود مثل مرغ و تخم مرغ و روغن و شکر و برنج و سایر موارد . نرخ خدمات دولتی به شدت افزایش خواهد یافت . مسکن زیاد افزایش قیمت نخواهد داشت چون که سال 1399 به قدر کافی افزایش قیمت داشته و دیگه قدرت خرید مردم از دست رفته هست . هر چه باشد ، معاملات مسکن به صورت ، سفته بازانه خواهد بود و حالت سرمایه گذاری خواهد داشت و نه به صورت مصرفی خواهد بود چون کسی توان خرید مسکن رو نداره .

 

4- انتخابات آمریکا : خیلی ها از جمله دولتی ها فکر می کردند ، بایدن خیلی بهتر از ترامپ هست ، ولی من توی پست های قبلی خودم نوشتم که سگ زرد برادر شغاله . سیاست خارجی آمریکا در برابر ایران رو سنا تعیین می کنه . یعنی کل مردم آمریکا و البته دلارهای نفتی امارات و بحرین و عربستان و نفوذ صهیونیست ها ها روی شکل گیری سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران تاثیر زیادی دارند . مهار ایران از جمله اصول سیاست کلی ایالات متحده آمریکا در برابر ایران است و ربطی به حزب نداره . دموکرات ها این مهار رو به شیوه عقلانی تر و موذیانه تر انجام خواهند داد . تنش های بین آمریکا و چین افزایش خواهد یافت . آمریکا نگران از تزلزل در جایگاه ابرقدرتی اش ، هر آنچه را که در توان دارد در برابر چین انجام خواهد داد . تنش ها با روسیه نیز گسترده تر خواهد شد و تحریم های زیادی علیه چین و روسیه اعمال خواهد شد .

 

خب در هر حال چاره ای جز زندگی کردن در این کشور نداریم و باز می توانیم امیدوار و شکر گزار باشیم که خداوند به ما و خانواده امان سلامتی عنایت کند . الهی آمین .

حماقت های نوروزی - پیش بینی آینده

+ ۱۳۹۹/۱۲/۲۴ | ۱۲:۵۳ | machopicho

1) این چند روز اخیر ، مشغول خونه تکونی هستیم . به مادرم کمک میدم . ولی مادرم بدجور مته به خشخاش میذاره . مجبورم میکنه چند باره و چند باره همه چیزو گردگیری کنم و تمیز کنم و دستمال بکشم . البته من زیاد محلش نمیذارم و طوری که نه سر سری باشه و نه مته به خشخاشی ، تمیزکاری کنم .

گاهی اوقات این اصرار به بیش از حد تمیزی رو درک نمی کنم . پیش خودم فکر می کنم این آدمیزادی که حتی یک ساعت بعدشم معلوم نیست زنده هست یا مرده ، چرا باید اینقدر به ظواهر دنیا اهمیت بده ؟ چرا باید به خاطر تمیز کردن یک لکه روی شیشه ، چندین بار شیشه رو از اینور و اونورش هی تمیز کنه و آخرشم پاک نشه و متوجه هم نباشه که بالاخره این لکه از این طرفه یا از اون طرف . آیا ارزش فدا کردن جونمون رو داره ؟ آیا ارزش داره به خاطر سر خوردن از نردبان یا چهارپایه ، دست و پامون بشکنه یا سرمون بخوره به سنگی چیزی و ضربه مغزی بشیم و بمیریم ؟ آیا به خاطر این تمیزی بیش از حد کسی بهمون جایزه میده ؟ اصلا چه کسی به بودن یا نبودن یک لکه روی شیشه اهمیت میده ؟ کدوم مهمانی هست که بلند بشه تک تک شیشه ها رو از نزدیک بررسی کنه ببینه لک روش هست یا نه ؟ بر فرض هم ی مهمونی باشه که این کار رو بکنه ، خب اون لک رو ببینه ، چی میشه مگه ؟

خلاصه این روزها از این همه اصرار مادرم برای تمیزکاری بیش از اندازه و این که الکی خودشو به زحمت میندازه خیلی خیلی عصبانی هستم . به نظر من دنیا ارزش این چیزها رو نداره . عمر محدود همراه با درد و غم آدمیزاد اصلا ارزش این حرفا رو نداره . مگه چند سال زنده ایم ؟ اصلا چند سال عمر مفید داریم ؟

 

2) یکی دیگه از حماقت هایی که هرگز درک نکردم ، این مسافرت رفتن مردم توی ایام تعطیلات نوروزی هست . آخه یکی نیست بهشون بگه بنده خدا داری می بینی که همه هجوم آوردن توی جاده برای مسافرت ، تو چرا باید جوون خودتو به خطر بندازی بری تو این جاده شلوغ ؟ چرا باید تو ایامی که وضعیت آب و هوا بسیار متغیر هست و هر لحظه احتمال صاعقه ، سیل و بهمن و ... میره ، بری مسافرت ؟ چرا باید توی ترافیک اعصاب خودت رو و زن و بچه ات رو داغون کنی ؟

و اینقدر بدم میاد از اونایی که دم نوروز که میشه ماشین فکسنی شونو بر میدارن و ی خورده خرت و پرت میندازن تو صندوق عقب و هفت هشت نفری می چاپند توی ماشین و میفتن توی جاده . هر جایی ی ذره فضای سبزی چیزی می بینند ، ماشینو کنار میزنن و شروع میکنن جلوی مردم سیب زمینی و پیاز پوست کندن و مثلا ناهار درست کردن با پیک نیک . شب هم ی جایی چادر میزنن و مردم محلی هم میان نصفه شب انگولک زن و بچه اشون میکنن . 

آخه مسلمون این چه کاریه که میکنی ؟ مگه مرض داری خودت و زن و بچه ات رو آزار بدی ؟ این طریق مسافرت کردن خوشی داره یا زجر آوره ؟

به خصوص حالا که کرونا هم هست و بدتر کرونای انگلیسی . ولی همونطور که سال پیش نوشتم ، من چشمم از این مردم احمق آب نمی خوره و قطعا و صد در صد میرن مسافرت . اردیبهشت هم وقت مرگ و میرهای بالای کرونایی میشه . 

یکی نیست بهشون بگه اون آدمی که عقل داره ، با ماشینش مسافرت نمی کنه تو این جاده های ویران شده ی ایران . با هواپیما یا قطار میرن اون شهری که میخوان بازدید کنند و قشنگ مثل یک آدم متمدن میرن هتل اقامت میکنند . تو پارک نمی شینند غذا درست کنن . مثل یک آدمیزاد متمدن میرن رستوران غذا میخورند . تور می خرند و در یک فضای امن گشت و گذارشونو می کنند و صحیح و سالم بر میگردند شهرشون .

البته اونی که از این دو دسته ی بالا ، عاقل تره ، نمیاد پولشو واسه دهمین بار صرف زیارت مشهد مقدس یا اصفهان و شیراز کنه ، بلکه به همون یکی دو بار قبلی اکتفا می کنه و اگه به حدی پولدار نیست که هر سال بتونه ی مسافرت خارجی بره ، چند سال رو اصلا مسافرت نمیره و پولشو پس انداز میکنه و یک بار مسافرت خارجی میره که دنیا رو گشته باشه و آدم های جدید و فرهنگ های جدید و مکان های جدید رو دیده باشه و طبیعتا درک می کنه که ما ایرانی ها چقدر عقب افتاده ایم در برابر جهان و این تبلیغاتی که از صدا و سیمای ایران پخش میشه که ما ملت فلان و بهمانیم ، وقتی که میری خارج ، متوجه کشک بودنش میشی . 

وقتی که متوجه میشی تو اون بلاد کفر که اینقدر اینجا ازش بد میگن ، ماشین چقدر ارزونه که تویوتا اومده تو اون کشور کارخونه مونتاژ زده و شما کافیه بری نمایندگی ی ماشین انتخاب کنی ، با قسط 30 ساله و با خیال راحت ماشین دار بشی . و عجب ماشین هایی . همگی نو . بدون ذره ای خط خوردگی . عینهو که همین حالا از کارخونه اومده بیرون . دارن برق میزنند . اما اینجا برای ی پراید عهد بوق ، باید چه مسخره بازی هایی در بیاری و با چه قیمتی !

اوج بدبختی اونجاست که موقع برگشتن ، توی صرافی فرودگاه ، تابلوی ارز همه کشوری میبینی ، به جز کشور خودت . از روپیه هند بگیر تا پول پاکستان و چین و ماچین . و بدبختی اینجاست که رفیقت واسه امتحان کردن دخترکان توی صرافی ، یک ده هزار تومانی ایران رو بهشون میده که به دلار تبدیلش کنن و اونا هم پولتو بر می گردونند به خودت که ما این پولو قبول نداریم . و چه حقارتی بالاتر از این .

 

3) همونطوری که قبلا پیش بینی کرده بودم ، سگ زرد برادر شغاله . بایدن هم مثل ترامپ هست . ولی در روش فشار آوردن به ایران کمی عاقلانه تر و مکارانه تر عمل می کنه . پیش بینی ام اینه که به هیچ وجه توی زمان باقی مونده از دولت روحانی هیچ توافقی با آمریکا صورت نمی گیره و البته خود عواملی که قدرت دستشون هست ، نمی ذارند که حتی اگه امریکا هم بخواد توافقی بکنه ، از سمت روحانی توافقی بشه . چون میخوان روحانی رو اینقدر بکوبونندش که مردم ایران دیگه تا هفت نسلشون به گه خوردن بیفتند که به اصلاح طلب جماعت و یا متعادل جماعت رای بدن .

پیش بینی ام اینه که آمریکا هرگز هرگز هرگز در عمل تحریم ها رو بر نمی داره . ممکنه جایی مجبور بشه روی کاغذ تحریم رو برداره ولی اگه کمی عاقل باشیم متوجه میشیم که توی دولت ترامپ اومدن تحریم های بانکی و نفتی و حمل و نقل و کشتی رانی رو با برچسب تروریسم دوباره برچسب گذاری کردند . و همه می دونند که این نوع تحریم ها برای برداشتنش باید از کنگره رای گرفت و خیلی بعیده که تعداد آرای لازم برای لغو تحریم ها توی کنگره باشه . پس لا اقل توی این چهار سال دولت بایدن ، به هیچ وجه در عمل تحریم ها لغو نمی شن .

پیش بینی ام اینه که ایران در سال 1400 هر چه بیشتر و سریعتر به سمت ونزوئلایی شدن پیش میره . چیزهایی رو به چشم خواهیم دید که هرگز در مخلیه امونم نمی گنجیده . خیلی چیزهایی که حالا خریدش برامون راحت و فانتزیه ، چند سال دیگه حسرت خریدنشو داریم . مثل الان که دیگه توان خرید گوشی نو رو نداریم و همین گوشی های دست دوممونو مجبوریم تعمیر کنیم ، چند سال دیگه حتی پول تعمیرشو هم نداریم و مجبورا رو به گوشی های دست دوم غیر هوشمند که ارزون تر هستند میاریم . مثلا الان که مرغ هست ، ولی گرونه ، چند سال دیگه حتی با قیمت نجومی هم مرغی گیر نمیاد . سرمایه دارها از سال 1390 که سقوط ارزش پول ملی رقم خورد ، شروع کردن سرمایه اشونو از کشور خارج کردن و تا حالا هم ادامه داره . کارخونه ها کم کم تولیداتشون کم میشه و تعطیل میشن . کارگرهای زیادی بیکار میشن . اوضاع برای کسانی که متصل به منابع قدرت و ثروت هستند روی دیگه ای داره ، انحصار در اقتصاد . همین پول اندک مردم رو هم همین هایی که گفتم جارو میکنند . چند سال دیگه حتی خوردن یک وعده سیب زمینی آب پز شده هم برامون رویا میشه . باورتون نمیشه ؟ کافیه برید چند سال پیش . اون موقع باورتون میشد دلار بشه 25 هزار تومن ؟ باورتون میشد نتونید کامپیوتر بخرید ؟ کامپیوتر حداکثر یک میلیونی رو الان باید بخرید 20 میلیون ؟ باورتون میشد ثروتتون رو که با خون دل جمع کردید ، بدون این که هیچ کاری کرده باشید و هیچ تقصیری داشته باشید ، یک شبه ارزشش بشه یک سوم ؟

حالا من اینا رو نوشتم . معتقدم که این اتفاق ها میفته . روزی خواهد رسید که حتی پول اینترنت مطلب گذاشتن توی بیان رو هم نداشته باشیم ( البته اگه بیانی تا اون موقع باقی مونده باشه ) ، و مثلا اینترنت رو برای کارهای بسیار با اولویتمون مثل کار بانکی و این ها فقط می تونیم استفاده کنیم .

گاهی اوقات فکر میکنم اون عده ای که دهه های پیش زندگی کردن ، چقدر تو رفاه بودن . از این که بچه هامون توی دنیایی زندگی کنند که شبیه کشورهای جهان دهمی باشند ، تنم می لرزه .

بِلاگِردونی که بلا زده شده !

+ ۱۳۹۹/۱۱/۲۹ | ۱۱:۰۰ | machopicho

چند ماه پیش تر از طریق یکی از دوستان وبلاگی با وبلاگ " بِلاگِردون " آشنا شدم . مطالبشون بدک نبود . اما در چند مطلبی که گذاشتند به خصوص مطلب آخریشون که درباره ولنتاین بود ، متوجه شدم این تیم بلاگی درصدد ترویج فرهنگ غربی توی ایران هست .

ماجرا این طوری بود که این وبلاگ اومد یک پادکست رو منتشر کرد که گوینده متن این پادکست خانومی است به نام فرشته از وبلاگ هواتو کردم . گذشته از لهجه نامناسب این خانوم برای خواندن متن ، تن صدا و لحن صدای این خانوم هم بسیار نامناسب و زشت بود و اصلا به دل نمی نشست .

حالا این ها که صورت کار هستند به کنار ، در این پادکست به طور کاملا هدفمند و زیرپوستی به دنبال تبلیغ و ترویج مراسم ولنتاین در ایران بودند . به غیر از این درصدد توهین و دست انداختن به دیگر مراسم در ایران بودند ، جایی از پادکست که گوینده ، ولنتاین رو یوم الله بیان می کنه . کاملا مشخصه که میخواد یوم الله 22 بهمن رو اینجوری زیر سوال ببره و بگه که برای ما روز ولنتاین یوم الله هست .

شاید بعضی ها من رو بشناسند و شاید نشناسند ، ولی کلا من مخالف این جنقولک بازی ها و این مراسم غربی هستم . مراسمی که بعضی از ما ایرانی ها مثل کبک سرمان را در برف فرو برده ایم و هر کاری که غربی ها انجام می دن ، بدون این که بفهمیم این مراسم از کجا اومده ، چرا اجرا میشه و موارد دیگه ، نه تنها سعی می کنیم خودمون اون رو انجام بدیم ، بلکه مثل این وبلاگ سعی در انتشار اون هم داریم .

متاسفانه این جور افراد دارن زیاد هم میشن . نمونه اش یکی از همکاران خانوم هست که کلا فکر کنم انگار که بچه اش در یک کشور غربی مسیحی دارد بزرگ می شود . چند نمونه از مراسمی که برای بچه اش گرفته است و خودش تعریف می کند : مراسم " بای بای پی پی " که ازش پرسیدم یعنی چه ؟ گفت وقتی بچه دیگه یاد می گیره که توی خودش خرابکاری نکنه ، براش جشن می گیریم . بعد متوجه شدم بای بای پی پی ، یعنی خداحافظی کردن با ......ن 😁 . پیش خودم گفتن خاک بر سر ما کنند . از اینجور بچه هایی که در آینده بزرگ می شوند دیگه چه انتظاری می توان داشت ؟ آیا می توان انتظار داشت که کسی که در بچه گی به خاطر نر...ن ، برایش جشن گرفته شده ، حاضر شود موقع جنگ به جبهه برود ؟ آیا از این فرد می توان انتظار داشت که دانشمند قابلی برای کشورش بشود ؟

نمونه دیگرش آن که این خانوم توی زمستان مشغول فراهم کردن تدارکات مراسم کریسمس برای بچه اش بود و داشت سفارش بادکنک های رنگی و کیک و سفارش بابا نوئل هم می داد 🤣 . و عجب کاسبی راه انداختن عده ای با این مراسم . به بهانه ولنتاین و کریسمس و جشن سال نوی میلادی و هالووین و امثالهم . سر عده ای احمق را کلاه می گذارند و جنس های بنجل خود را دولا پهنا میکنند توی پاچه اینجور افراد . 

 

خوب ببخشید رفتم به حاشیه ، یک دفعه ای خاطرات را یادم آمد گفتم بد نیست بگم . حالا بریم ادامه ماجرا .

بنده به عنوان خواننده این وبلاگ مزبور ، رفتم نظر خودمو راجع به اون مطلب گذاشتم . و همانطور که خودتون می دونید ، بچه جوجه های این وبلاگ که احتمال میدم حتی  بزرگترین افراد تیم آن ها سنشون کمتر از 25 سال باشه ، تحمل شنیدن یک نظر مخالف رو نداشتند و چون این مطلبشون نشر پیدا کرده بود و توش گیر کرده بودند ، درصدد توجیه کار اشتباهشون بر آمدند و اومدند گفتند که این کار طنز بوده !

بله طنز . چه چیزی بهتر از این بهانه میشد پیدا کرد که از زیر عواقب این کار اشتباه خارج شد ؟

حالا این به کنار . نه تنها بقیه افراد در مقابل بنده جبهه گرفتند ، بلکه در مقابل یک خانوم دیگه ای که تقریبا با من هم نظر بود و مخالف این چیزا بود ، در مقابل ایشان هم جبهه گرفتن و شروع به توهین کردند . 

کاش کمی فرهنگ رسانه ای داشتیم . کاش . اگه کمی سواد رسانه ای داشتند این افراد ، متوجه میشدند که هر شخصی آزاد هست نظر خودشو راجع به یک محتوای نشر شده بده و بقیه هم فقط مجاز به دادن نظر خودشون راجع به همون مطلب منتشر شده هستند و نه این که راجع به نظرِ بقیه ، دوباره نظر بدن.

البته یک آدم ابله هم بود به نام teo  که در قضا مثل این که همشهری من هم هست ، اومد توهین کرد و بنده رو می شناسید اهل کوتاه آمدن نیستم و دو برابر بهش توهین کردم تا جائیکه دیگه زبان در کام کشید و خفه شد .

بلاگردون هم که دیگه دید پته اش رو آب افتاده و طشت رسوائیش از بام افتاده ، سریع اومد نوشت که به حد کافی به شما اجازه صحبت کردن دادیم و دیگر شما بلاک هستید .

دقیقا همین قدر تحمل نظر مخالف !

حالا یکی نیست به این آدم های غربزده فلک زده بگه آخه چه ضرری برای من داره که من رو بلاک کردید ؟ به تخم چپ اسب حضرت علی که من رو بلاک کردید wink

این ماجرای طشت رسوائی رو هم برای تیم بلاگردون میذارم اینجا که بخونند و عبرت بگیرند . البته این تیم که باید رسالت اصلی خودشو جهت رفع بلای غربزدگی میذاشت و باید اسم خودشو میذاشت " بَلاگَردون " یعنی بلا رو از سر ملت ایران دفع بکنه ، هم اکنون "بَلا زده" شده و خودش عامل نشر تعفن و کثافت در ایران شده .

 

طشت رسواییش از بام افتاد

چون راز مهمی فاش شود و موجب فضیحت و رسوایی گردد به عبارت مثلی بالا استناد جسته اصطلاحا می گویند: طشتش از بام افتاد. و یا به عبارت دیگر: طشت رسواییش از بام افتاد.
زن حائضه به دلایل مختلف در ادوار گذشته همیشه جدیت می کرد پارچه های قرمز رنگ حیض را در جایی پنهان کند که احدی از افراد خانواده چشمش به طور اتفاق نیز به آن نیفتد.
برای این کار هیچ جایی بهتر و مطمئنتر از پشت بام نبود زیرا در بلند ترین نقاط خانه و دور از انظار و مسیر تردد قرار داشت.
گاهی ندرتا اتفاق می افتاد که باد شدیدی می وزید و طشت و محتویاتش را از پشت بام به حیاط منزل پرتاب می کرد. پیداست از بر خورد طشت با کف حیاط منزل صدای مهیبی بر می خاست و پارچه های حیض به زمین می ریخت و تمام افراد خانواده و حتی همساگان متوجه آن صدا می شدند و نتیجتا سر مکتومه که در اختفا و پنهان داشتن آن نهایت سعی و تلاش به عمل آمده بود فاش می گردید.
با این توصیف به طوری که ملاحظه شد طشت رسوایی همان طاس یا طشت محتوی پارچه های مورد بحث است که چون آشکارا و برملا می شد زنان عفیفه از این برملایی احساس شرم و آزرم می کردند و تا مدتی روی نشان نمی دادند .
مولوی در مورد ضرب المثل بالا چنین ارسال مثل می کند:

    دردمندی کش زبام افتاده طشت
    زو نهان کردیم حق پنهان نگشت

 

سینه ام دکان عطاری است

+ ۱۳۹۹/۹/۳۰ | ۱۹:۱۷ | machopicho

 

 

  

سینه ام دکان عطاری است

سینه ام دکان عطاری است

دردت چیست ؟

شمبلیله ، شمبلیله ، رازیانه ، شاهی و گیشنیز ، اهل آویشن ، نبیذ سرخ شورانگیز

سینه ام دکان عطاری است

دردت چیست ؟

تو ، تو اگر جسمت بهاران است ؟

تو اگر جسمت بهاران است ؟

اما جان تو پاییز

عازم مسجد سلیمانی ولیکن می رسی تبریز

عاشقی تو

عاشقی تو

سینه ام دکان عطاری است

دردت چیست

من برای عاشق بی کس

من برای عاشق بی کس

برای عاشق بی چیز

راه رفتن  ، گریه کردن زیر باران می کنم تجویز

نازبوها

بوی نعناع

بوی یاس

پیرهن چاکی

درآمیدن لباس

سینه ام دکان عطاری است

دردت چیست

من برای دشمن عاشق

من برای دشمن عاشق

سنگ سرمه  ، سیب حوا ، صبر زرد و  نیش زنبور می کنم تجویز

سینه ام دکان عطاری است

سینه ام دکان عطاری است

دردت چیست ؟

 

   

 

 

 

 

شاهکاری به نام " کد شاهکار "

+ ۱۳۹۹/۸/۱۵ | ۱۹:۰۶ | machopicho

پنجشنبه هفته پیش بود که دیگه داشت سرویس اینترنت ثابتم که از پارس آنلاین گرفته بودم ، تموم می شد . یعنی جمعه اش تموم می شد . پنجشنبه زنگ زدم به پارس آنلاین که آقا فردا اینترنتم تموم میشه و میخوام سرویسمو جمع کنید . نمایندگی شهر یزدِ پارس انلاین شخصی هست به نام " حسن سامعی " . این آقا برگشت بهم گفت ، اگه میخوای سرویس اینترنتتو قطع کنیم باید با اصل کارت ملیت بیایی اینجا و اینم بهت بگم که این فرایند یک تا سه ماه طول میکشه !!!

منم بهش گفتم یعنی چی که یک تا سه ماه ؟ یعنی من قراره یک تا سه ماه اینترنت نداشته باشم ؟ گفت : آره . بهش گفتم من قبل از این که سه سال پیش از پارس آنلاین سرویس اینترنت بگیرم ، از مخابرات اینترنت داشتم . موقعی که میخواستم سرویس اینترنت مخابرات رو قطع کنم ، فقط به صورت تلفنی بهشون گفتم و بیشتر از دو سه روز هم طول نکشید که قطع کردند .

خلاصه ناراحت شدم و پا شدم رفتم دفتر همین یارو . از کارت ملیم عکس انداخت و گفت که الان دیگه ی چیزی هست به اسم " کد شاهکار " . الان حداقل 15 روز طول می کشه که ما سرویسو قطع کنیم . ولی کد شاهکارتو باید شرکت ما از تو سامانه حذف کنه که خود این فرایند یک ماه طول میکشه . تازه ما خیلی سریع انجام می دیم . ی بنده خدایی تازه اومده ازم اینترنت گرفته ، بهم گفته بود که اینترنت مخابرات داشته و مخابرات تا 6 ماه کد شاهکارشو حذف نمی کرده . آخرش رفته از مخابرات شکایت کرده تا حذف کنن !

خلاصه ، بعدش بهم گفت : چرا خودتو تو دردسر میندازی ؟ بیا همین سرویس های ما رو دوباره بگیر . گفتم آخه با همین پولی که میخوام بدم ، از ی شرکت معتبر دیگه میتونم دو برابر حجمی که شما میدین با دو برابر سرعت رو بگیرم . گفت : حالا دیگه من نمیدونم . یا باید سرویس های ما رو بگیری یا پیه سه ماه نداشتن اینترنت رو به جوون بخری .

راستش یک کمی شل شدم و پیش خودم گفتم : جهنم بذار همینو دوباره بگیرم . ولی از آنجایی که روحیه ضد زورگویی و ضد استبدادی توی من خیلی قوی هست و به هیچ وجه زیر بار ظلم و ستم نمی رم ، گفتم : هر چه بادا باد . بنا نیست به این بی شرف ها باج بدم . بعدشم پیش خودم گفتم : حتما قانونی چیزی هست . این یارو داره الکی بهم میگه .

خلاصه بهش گفتم قطعش کن . برگشتم خونه . رسیدم خونه دیدم مودمم به حالت چشمک زن شده . خوشحال شدم . گفتم : ای بی شرف حسن سامعی . الکی بهم گفتی یک ماه طول می کشه . نگو همون لحظه سرویسمو قطع کردی . خلاصه زنگ زدم به پشتیبانی پارس انلاین . گفت سرویستونو قطع کردیم . گفتم چجوری پس بهم گفتن یک تا سه ماه طول میکشه ؟ جوابی بهم نداد .

بعد از پیشگامان میخواستم سرویس بگیرم . پولشو واریز کردم . بعد بهم زنگ زدن که هنوز کد شاهکارتو روی خط تخلیه نکردن . زنگ زدم به پارس انلاین . گفتن سه چهار روزی طول می کشه . بعدش یکی دیگه از پارس انلاین بهم زنگ زد . منم از این حسن سامعی شکایت کردم . گفتم این یارو میخواست به زور و تهدید بهم سرویس بفروشه . خلاصه ازم معذرت خواهی کردن و گفتن پیگیری میکنن .

خلاصه چهارشنبه اینترنتم وصل شد . اول تا آخرش 6 روز طول کشید . اینم جزئیاتی از سامانه شاهکار که کپی پیست میکنم :

سامانه شاهکار چیست؟

به دستور سازمان تنظیم مقررات رادیویی از تاریخ ۰۱/۰۹/۱۳۹۶ هنگام ثبت نام مشترک جهت دریافت سرویس های اینترنتی، می بایست اطلاعات مشترک از جانب شرکت اپراتور در سامانه شاهکار ثبت گردد.
سامانه شاهکار وظیفه احراز هویت سرویس هایی از قبیل سیم کارت ها ، خطوط ثابت تلفن و اشتراک های اینترنت، SAP  و PAP ، Mobile Wi-Fi و ... را بر عهده دارد و در راستای هدف افزایش امنیت و ... تولید شده است.
ثبت اطلاعات مشترک در شاهکار به صورتی می باشد که یک کد اختصاصی در بین تمام اپراتورها به مشترک اختصاص می یابد و تا زمانی که این کد از طرف هر شرکت اپراتور فعال باشد ( حتی با وجود تخلیه پورت از مرکز ) امکان راه اندازی اینترنت ( رانژه) از شرکت جدید امکان پذیر نیست لذا برای راه اندازی اینترنت از شرکت اپراتور دیگر باید کلاسه شاهکار شرکت اپراتور قبلی توسط همان اپراتور غیر فعال یا حذف گردد.

** این طور که از این نوشته ها بر میاد ، ی جور سیستم جاسوسی و بازرسی از اینترنتتون هست . خلاصه حواستون باشه تو اینترنت ردیابی میشید . پس چرت و پرت ننویسید .

** پی نوشت : مامانم دیروز چند دور تسبیح گردونده برای باختن ترامپ ! اما به نظر من سگ زرد برادر شغاله . خاک تو سر دولت ما که اینقدر بدبختمون کرده که باید انتخابات یک کشور اجنبی رو دنبال کنیم .

فعلا همینا . 

راستی تو این روزهای کرونایی خیلی مراقب خودتون باشید . 

یزد که به لحاظ جمعیتش ، رتبه اول کرونایی شدن رو داره تو ایران . همش به خاطر سهل انگاری مسئولین و مردم که دور هم خونواده ها جمع میشن و چرت و پرت میگن به هم . یکی نیست بهشون بگه آخه چرا درک نمی کنید که اوضاع عادی نیست . یکی دو سالی باید دندون روی جیگر بذارید و تمرین تنهایی بکنید .

پرتفویی دارم سراسر خون

+ ۱۳۹۹/۵/۲۵ | ۱۸:۴۳ | machopicho

تقریبا توی بهمن سال پیش (98) بود که توی بعضی چتروم ها می دیدم یک نفر با اسم : " گرگ بورس " اومده . پیش خودم می گفتم یعنی چی ؟! بعدها تعداد این گرگ ها بیشتر شد . یکی نوشته بود گرگ بورس - یکی بورس باز - یکی شیر بورس . من زیاد توجه نمی کردم . بعدا اخبار بورس توی اسفند 98 از رادیو تلویزیون بیشتر پخش می شد . بعدا سود بانک ها رو کم کردن و مردم رو تشویق به سرمایه گذاری توی بورس کردند . سهام عدالت رو هم که آزاد کردند . دیگه بورس شده بود نقل محافل .

من خودم از اردیبهشت 99 وارد بورس شدم . اول یک مقدار کمی پول گذاشتم و توسط یکی از دوستان که قبلا وارد بورس شده بود ، چند تا نماد خریدم . تو همین اوضاع ، یکی از دوستام بود که چند ماه قبل می گفت که یکی از دوستاش بهش گفته که از یک سال پیش وارد بورس شده و الان خیلی سود کرده و این حرفا . من به دوستم زنگ زدم و ازش خواستم که به اون بنده خدا زنگ بزنه و ازش بپرسه الان اوضاع بورس چه جوریه . چند باری که یارو جواب نداده بود . بعدا هم گفته بود که الان وقت مناسبی نیست .

من محلش نذاشتم . توی کارگزاری رفتم پرسیدم ، رئیس کارگزاری گفت اگه خودت میدونی چی بخری و چیکار کنی که برو همون کار رو بکن . اگه نمی دونی برو تو صندوق سرمایه گذاری بکن . بهش گفتم بعضی کانال های تلگرامی سیگنال میدن که فلان سهم و بخر و ... . گفت اینا رو ولشون کن . برو تو صندوق .

خلاصه آخرش هر چی پول داشتم طی دو سه روز گذاشتم صندوق . از شانس گند ما شاخص خورده بود به عدد یک میلیون . هفته اول خوب بود . ولی دو هفته بعدش خیلی بد بود . ولی بعدا روند صعودی گرفت و سود خیلی خیلی خوبی داد . تو همین اوضاع خودمم شروع کردم به خرید سهام . به خاطر کرونا پول مالیات و مالیات بر ارزش افزوده و اینها رو چند ماه دیرتر باید می دادم . منم دیدم حیفه از این پول که زیاد هم هست ، استفاده نکنم . 

تا اوایل مرداد ، اوضاع خوب بود . ولی از اوایل مرداد به این طرف دیگه اوضاع بورس خراب شد . البته من چون قبلا سهام خریده بودم ، فعلا تو ضرر نیستم . حتی چند تا نماد رو با سودی هر چند اندک فروختم . 

حالا غرض از این حرفا این بود که تجربیات این چند ماهه خودم که وارد بورس شدم اینجا بنویسم ، بلکه به درد ی نفر هم بخوره :

1- اول این که تا جایی که می تونید آموزش ببینید . حتما هم لازم نیست پول خرج کنید . تو آپارات آموزش های تصویری زیاد و رایگان هست . البته اینو هم بگم که این روزها دیگه تحلیل تکنیکال و این چیزا روی بازار ایران جواب نمی ده . بازار بیشتر حالت روانی داره .

2- فقط پولی رو که پس انداز کردید و کاریش ندارید رو وارد بورس کنید . مبادا خونه و ماشین و ... بفروشید و پولشو بیارید تو بورس . مبادا برید وام بگیرید یا قرض کنید و پولشو بیارید تو بورس . وگرنه توی اوضاعی که بازار وضعش خراب میشه ، شما از ترس بدهی و ضرر سنگین ، دست به کارهای انتحاری می زنید که ضررتونو بیشتر می کنید .

3- پول پس اندازتونو به 5 قسمت تقسیم کنید . چهار پنجمشو بذارید توی صندوق های سهامی ، و با یک پنجمش خودتون شروع کنید به سرمایه گذاری مستقیم توی بورس . مزیت صندوق های سرمایه گذاری اینه که هر وقت دیدی اوضاع بازار داره خراب میشه ، می تونید برید واحدهایی رو که خریدید ابطال کنید و پولشو بگیرید . اما توی روش سرمایه گذاری مستقیم ، اگه اوضاع بازار خراب بشه و همه تو صف فروش باشند ، کسی خریدار سهام شما نیست و سرمایه شما هر روز جلوی چشمتون آب میشه .

4- چند ماه که خودتون مستقیما خرید و فروش کردید و قلق بازار تقریبا دستتون اومد ، می تونید دو پنجم پولتونو خودتون مستقیما سرمایه گذاری کنید ولی به نظر من همچنان قسمت بیشتر پولتونو بذارید توی صندوق . البته اینا همش بستگی به این داره که شما آدم ریسک پذیری هستید یا نه .

5- هر چیزی وقت مناسبی میخواد . خرید سهام هم و ورود به سهام هم وقت مناسب میخواد . به نظر من بهترین وقتی که میشه وارد یک سهم شد ، بعد از اصلاح قیمت اون سهم هست . نباید زودتر وارد یک سهم شد ، چون ممکنه با قیمت بالا بخرید و بعدا قیمت ها ریزش کنه و شما متضرر بشید . پس لازمه این ، اینه که چند وقتی بازار رو دنبال کنید ولی خرید نکنید . بگذارید بعد از اصلاح قیمت ها ورود کنید .

6- هر وقت دیدید که نمادهایی که همیشه صف خرید بودند ، الان به راحتی داره خرید و فروش میشه و به اصطلاح این سهام گیر شما هم اومده ، بدونید که بزرگان سهم دارن سهم رو خالی میکنند و به اصطلاح دارن میندازن به شما و فرار می کنند . چون فهمیدن که قراره ارزش سهام بیاد پائین . پس اگر سهام های معروفی که هیچ وقت راه خرید بهتون نمیدادن ، دیدید به راحتی گیرتون میاد ، کمی شک کنید . بلافاصله از هیجان اون سهم رو نخرید . بذارید تا اصلاح قیمتش تموم بشه و بعدا بخرید .

7- به هیچ عنوان نه سیگنال مجانی و نه سیگنال پولی بهش توجه نکنید . سیگنال یعنی چی ؟ یعنی ی عده که خودشونو کارشناس بازار سرمایه می دونند ، حالا یا رایگان یا در قبال گرفتن پول ، به شما میگن که فلان سهمی رو بخرید یا بفروشید . اغلب اینها ادم های کلاشی هستند . مثلا ممکنه صاحب اون نماد به این کارشناس پول داده باشه تا توی کانالش این نماد رو تبلیغ کنه برای خرید تا به این وسیله ارزش سهام کارخونه اش بالا بره . یا مثلا خود این شخص رفته باشه یک نمادی رو خریده باشه و حالا توی ضرر باشه یا کسی از دستش نمی خره ، به این وسیله سر شما کلاه میذاره و این سهم رو به شما می ندازه و .... هزاران دلیل دیگه . پس هیچ وقت گول اینجور افراد رو نخورید و خودتون باید اینقدر توی بازار بوده باشید که بفهمید چی رو کی بخرید و کی بفروشید .

8- هیچ وقت دچار احساسات هیجانی نشید . مثلا توی سایت سهامیاب می روید ، عده ای الکی دارن از یک سهم تعریف می کنند یا بد می گن . هیچ وقت با حرف اینها و تشویق یا لعن اینها خرید و فروش نکنید . اینجور افراد در پی منافع خودشون هستند .

 

امروز توی سایت سهامیاب همینطور داشتم نظرات رو نگاه می کردم . دیدم یکی نوشته بود : " پرتفویی دارم سراسر خون ... " دلم براش سوخت . بنده خدا تازه وارد بود و همه پولشو آورده بود توی بورس . ولی توی ضرر بود و رنگ پرتفویش قرمز شده بود . به رنگ خون . 

 

من هم امروز از صندوق سهامی خارج شدم و فعلا منتظر شدم که ببینم چی میشه . این چند ماهه ، به اندازه ی چهار سال که کار می کردم ، بهم سود رسید . خدا برکتشون بده . اما فعلا وقت دور ایستادن و نظاره کردن هست . 

بختکِ بی بخت - رفیق واتساپ پیشاپیش روحت شاد

+ ۱۳۹۹/۲/۲۰ | ۱۸:۰۰ | machopicho

الان شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت نزدیکای 2 صبحه . چند دقیقه پیش خواب جالبی دیدم . من معمولا خواب هامو تو صفحات مستقل و منوساز  می نوشتم . امشبم اومدم همین کار رو بکنم که یکهو دیدم بیان عزیز میگه : اوهوی کاربر عزیز ، امکان ایجاد بیش از 5 صفحه مستقل منوساز وجود ندارد . برای استفاده از این خدمات باس پول بدی . 

منم در جواب بیان عزیز اولش مثل شخصیت منوچهر تو فیلم قانون مورفی رامبد جوان ، با لب هام ی صدای بی تربیتی در اوردم و بهش گفتم : منو هنو نشناختی بیان جان . عمرا بابت این چیزا بهت پول بدم . به تو که نه فقط . حتی واتساپ هم بود ، بهش پول نمی دادم .

خلاصه بعدا فکر کردم شاید بتونم لینک این نوشته ام رو بذارم تو جایی که اونجا خواب هامو می نوشتم . حالا بشه یا نشه رو هنوز نمی دونم . مهم هم نیست . فعلا دارم می نویسم همین جا .

خلاصه شب خوابیدم . تو خواب دیدم که بعله . دوباره جناب بختک خان افتادن روم . به پهلو خوابیده بودم . بختک هم یواش یواش از پشت بهم نزدیک شده بود و کنارم قرار گرفته بود و با دستش انداخته بود روی بدن من .

سالی حداقل سه چهار بار بختک روم میفته . حتی ی بار یادمه که بعد از این که بختک از روم بلند شده بود ، من تو خواب ی شمشیر پیدا کرده بودم و رو در رو با بختک به جنگ و نبرد پرداخته بودم .

نقطه مشترک همه خواب های بختکیم اینه که همیشه من وقتی بختک روم میفته سعی دارم که هر طور شده بختکو بزنم کنار تا بتونم صورت بختکو ببینم . ولی همیشه بختک ی جوری بدنشو قرار میده و با دستش ، دستمو میگیره که نذاره من به عقب نگاه کنم و نتونم صورتشو ببینم . حتی وقت هایی که من به پشت خوابیدم ، خواب می بینم که پتو روی سرم هست و بختک اومده لبه های پتو رو محکم گرفته و من هم لبه های پتو رو گرفتم و می خوام پتو رو از صورتم بزنم کنار که بتونم صورت بختکو ببینم . و این جدال اینقدر ادامه پیدا می کنه که جناب بختک دیگه ول می کنه و سریع فرار می کنه و منم بیدار میشم .

ولی امشب قضیه اش ی کمی متفاوت شد . گفتم که به پهلو خوابیده بودم و جناب بختک خان تشریف اوردند و کنارم قرار گرفتند و با دستش دست منو گرفته بود و نمی ذاشت بچرخم ببینم چه شکلیه . منم ایندفعه بهش گفتم : بختک جان ، به جان عزیزت که این بار بد جایی شاش کردی . صبر کن ببین چه بلایی سرت میارم . بعد دستشو که گذاشته بود رو دستم ، گرفتم و به جای اینکه بخوام هلش بدم عقب ، کشیدم به سمت جلو و شکمم . بهش گفتم : انتظارشو نداشتی همچین حیلتی بهت بزنم هان ؟ همیشه فکر کردی که من می خوام تو رو عقب بزنم ؟ اما این بار میخوام بکشمت جلو که از جلو صورتتو ببینم . 

خلاصه این جدال ادامه داشت . یکهو دیدم دست بختک جان رو می تونم به وضوح ببینم . دستش دقیقا مثل دست مورچه بود . یعنی مفصل گوی و کاسه که به همه طرفی میچرخه . من زور زدنمو افزایش دادم . یکهو دیدم که بختک جان دیگه زور نمی زنه . ی کم دست بختک رو به سمت شکمم کشیدم . دیدم به راحتی حرکت می کنه و تحت اختیار منه . بعد دستشو بیشتر کشیدم سمت خودم و از خنده غش کردم . دیدم جناب بختک خان دستشو برام جا گذاشته . 

بعد همینطوری به خودم داشتم می گفتم : بدبخت بختک بی شانس . این دفعه بد جایی شاش کردی . من دیگه در مواجه باهات حسابی کارکشته شدم . همه این چیزایی که دارم میگمو تو خواب دیدم ها . خلاصه بعد بلند شدم ( هنوزم تو خوابم . یعنی تو خواب دیدم که از خواب پا شدم ) و نمی دونم کمربند رو از کجا پیدا کردم و پیش خودم گفتم ، حالا که دستش کنده شده ، حتما زخم و زیلی این گوشه موشه ها افتاده . شروع کردم با کمربند به جای جای اتاق ضربه زدن . محکم می کوبیدم به کف اتاق . بعد دیدم مادرم از خواب پا شده و با تعجب داره بهم نگاه میکنه و بهم میگه : داری چیکار می کنی ؟ منم بهش گفتم : دارم مادر بختکو به عزاش میشونم !

و باز هم توی دلم گفتم : ببین بختک جان ، درسته که این بار هم نذاشتی صورتتو ببینم . ولی این بار تلفات دادی رفیق . حواست باشه دفعه دیگه که اومدی با برنامه تر بیایی . و خودتم خوب می دونی که آخرش من اون صورتتو می بینم و اون قسمی که خوردی که نذاری ادمیزاد صورتتو ببینه رو من نقضش میکنم .

تو همین حال و اوضاع بودم که ی دفعه ای یاد خاطره ای افتادم . یادم اومد که اون موقع ها که بچه بودم ، ی بار رفته بودم باغ مادر بزرگم . اونجا پر از ملخ بود . و من ملخ ها رو می گرفتم . تو قوطی کبریت خالی می نداختمشون . ی بار که رفته بودم باغ ، خیلی ملخ بود . منم ی فکری به سرم زد . پیش خودم گفتم : حدودا ده بیست تا ملخ می گیرم و جمع می کنم . بعد به پاهاشون نخ می بندم . به انتهای نخ هم ی جعبه کاغذی می بندم . بعد ملخ ها که می خوان پرواز کنند ، مجبورن این جعبه رو با خودشون ببرن بالا . و منم می شینم این بالا رفتن جعبه رو تماشا میکنم . devil

خلاصه همین کار رو کردم . یعنی مرحله اول کار رو انجام دادم . ی عالمه ملخ گرفتم . سعی می کردم که ملخ های بزرگ رو بگیرم که تن و بدنشون قوت داشته باشه بار بکشند . همه اشونو مینداختم تو ی جعبه ای . بعد جعبه رو بردم خونه مادر بزرگم . اونجا نخ گرفتم . اول ی جعبه رو برداشتم و سوراخ کردم و نخ رو ازش رد کردم و گره زدم . بعد به انتهای این نخ اصلی ، ده تا نخ دیگه گره زدم ، برای هر ملخ ، ی نخ . بعد در اون جعبه ملخ ها رو یواش باز می کردم و ی ملخ از توش در میاوردم و به نخ می بستم . همین طوری تا ده تا ملخ . خب حالا همه چیز آماده بود . واکنش اول ملخ ها این بود که هی پاشونو تکون میدادن . ولی نمی تونستن فرار کنن . ولی هر کاریشون کردم که همگیشون با هم پرواز کنند ، نشد که نشد . البته باید بگم که من بچه بودم و خدا ببخشه . سرم نمی شد دارم حیوون بی زبونو اذیت می کنم . البته جناب " طوقی " خان هم بی تقصیر نیستند . یعنی نویسنده داستان طوقی . که فکر کنم برگرفته شده از کتاب کلیله و دمنه باشه . اونایی که سن و سال منو دارن یادشونه که نمی دونم تو کتاب فارسی سوم یا چهارم دبستان داستان طوقی اومده . داستانشم این جوریه که ی صیاد دام میذاره واسه پرنده ها . پرنده ها گول می خورن و میفتن توی تور صیاد . بعد یکی از پرنده ها که باهوش تر از بقیه هست و بهش میگفتن طوقی ، به بقیه میگه : بیائید با هم همدل باشیم و با هم پرواز کنیم تا این تور رو از زمین بلند کنیم و فرار کنیم و همین جوری هم میشه . 

منم فکر می کردم اگه کبوترا تونستن تور رو بلند کنند ، ملخ ها هم می تونن جعبه بلند کنن ! بعد هی بگید داستان های کتاب فارسی منحرف نیست . اگه منحرف نبود پس چجوری من باید این نتیجه گیری رو بکنم و دست به حیوان آزاری بزنم ؟

خلاصه ، منم ملخ ها رو به همون حال رها کردم و گفتم فردا صبح بهشون سر می زنم ببینم چی میشه . صبح که اومدم ، چیزی جز چند تا دست و پای باقی مونده توی نخ ها ، ندیدم . یعنی ملخ ها حاضر شده بودند که دست و پاشونو قطع کنن و خودشونو رها کنند . بعد به بختک خان گفتم : ای بدبخت ! کارت به جایی رسید که حاضر شدی دستتو قطع کنی تا نذاری من صورتتو ببینم .

لازم به ذکره که همه این مطالبی که در بالا خوندید رو تو خواب می دیدم . بعد همین جوری که خواب بودم ، ی دفعه ای دیدم صدای زنگ پیام اومدن از واتساپ اومد . حالت نیمه بیداری پیدا کردم . به فرستنده پیام لعنت فرستادم و گفتم اخه بنده خدا نصف شبی کی پیام میده ؟ بعد پیش خودم گفتم : ولش کن . صبح میخونم چیه . بعد زلزله تهران یادم اومد . پیش خودم گفتم : نکنه زلزله داره میاد و دارن هشدار میدن ؟ بعد دوباره پیش خودم گفتم : هنوز ژاپن با اون عظمتش نتونسته زلزله رو پیش بینی بکنه ، ما مثلا چجوری پیش بینی کردیم ؟ بعد گفتم شاید سیل باشه . دوباره به خودم جواب دادم : مگه کور بودی موقعی که می خواستی بخوابی ، آسمونو دیدی که ماه کامل توش پیدا بود ؟ تا ابر نباشه که بارون نمیاد که بخواد سیل بیاد . بعد دوباره گفتم : شاید بورس سقوط وحشتناک کرده و دارن بهم هشدار میدن که بدو برو سهامتو بفروش . دوباره به خودم جواب دادم که بابا نصفه شبی که بورس باز نیست . خلاصه آخرش خودمو راضی کردم که چشمامو باز کنم . کورمال کورمال گوشیمو برداشتم ، دکمه اشو زدم ببینم چه پیامی اومده . دیدم نوشته : صبح شنبه واتساب به حالت شارژی تبدیل خواهد شد . اگه شما حداقل به ده نفر این پیام رو بفرستی ....... دیگه بقیه اش نقطه چین بود . ی لعنتی فرستادم به فرستنده اش و دوباره یاد ی خاطره افتادم . اون موقع ها که مدرسه راهنمائی می رفتیم ، ی چیزی باب شده بود . ی بار ی جایی تو حیاط مدرسه نشسته بودم ، دیدم ی نفر اومد بهم نزدیک شد . بعد ی دفعه ای یک تیکه کاغذ گذاشت تو دستم و فرار کرد رفت . منم پیش خودم گفتم این چی بود ؟ چرا این کار کرد ؟ بعد گفتم : نکنه عکس مستهجن باشه ؟ آخه اون موقع ها ی همکلاسی داشتیم که تو مدرسه عکس مستهجن می فروخت . قضیه واسه حداقل 30 سال پیشه . چند وقتی بود که می دیدم ، ی عده بچه ها دور هم جمع میشن و میرن اون پشت پسل های مدرسه . بعد یواشکی به ی عکسی نگاه می کنن و غش غش می خندن و برای هم تعریف می کنن که چه جوری بوده . خلاصه همین اوضاع بود تا ی روز از بچه ها شنیدم که فلانی ( فامیلیش امامی بود و از میبد بودند که اومده بودند یزد ) ، عکس مستهجن می فروخته . بعد از چند وقت ، مدیر متوجه میشه ی عده دارن دور هم جمع میشن و ی چیزی رو تماشا می کنن . خلاصه مدیر اونا رو دستگیر میکنه و ازشون میخواد بگن که این عکس رو از کجا آوردند . اونا هم این پسره رو معرفی کردند . مدیر هم از پسره می خواد که بگه عکس ها رو از کجا اورده . پسره هم میگه بابام میره کویت . بابام برام آورده که بفروشم . آخه اون موقع ها خیلی از میبدی ها میرفتن کویت برای شغل نانوایی . بیشتر نانوایی های کویت ، میبدی بودند . وضع مالیشونم خوب بود . خلاصه به پسره میگن به بابات بگو بیاد . دیگه بقیه اشو نمی دونم . احتمالا باباهه وضعش خوب بوده و ی چیزی به مدرسه کمک ( باج ) میده و قضیه فیصله پیدا می کنه .

خلاصه اینو داشتم می گفتم که منم اون موقع فکر کردم شاید عکسی چیزی باشه . خلاصه با ترس و لرز اون کاغذو باز کردم دیدم نوشته : دختری سیزده ساله نمیدونم سرطان داشته و از این حرفا و بهش گفتم اگه برای چهل نفر این نامه رو بفرستی خوب میشی و خلاصه در انتها از خواننده میخواد که عین همین متن رو برای چهل نفر دیگه بنویسه و ببره به دستشون برسونه . منم این نامه رو به دوستم نشون دادم . بهم گفت : خب باس بنویسی دیگه . منم گفتم عمرا همچین چیزایی رو باور کنم . دوستم هم رفت با چند نفر دیگه مشورت کرد . اونا هم گفتن اگه بهش عمل نکنی سرطان میگیری می میری . من محلشون نذاشتم .

خلاصه در تعجبم که این چیزا هنوز بعد از 30 سال با شکل و قالب جدید ، هنوز خریدار داره .

بعد پیش خودم فکرکردم ، واتساپ شارژی میشه یعنی چی ؟ یعنی مثلا واتساپ باتری هست و باید ما هر روز شارژش کنیم ؟ دیدم این فکر زیاد به عقل جور در نمیاد . بعد دوباره پیش خودم فکر کردم ، شاید منظورش اینه که از شنبه واتساپ پولی میشه . مجانی نیست . باید پول بدی شارژش کنی . بعد پیش خودم گفتم : واتساپ که فکر کنم زیر مجموعه فیسبوک بود . فیسبوک هم که برای آقای مارک زاکربرگ بود . بعد پیش خودم گفتم : لعنت به تو مارک زاکربرگ . یعنی کرونا هم اینقدر به اون جای تو فشار آورده که میخوای واتساپو پولی کنی ؟ نمی دونی ما پول نداریم ؟ بر فرضشم داشته باشیم . وقتی دولت شما ما رو تحریم کرده ، چجوری پرداخت کنیم ؟ اینجا بود که دوباره مثل همون شخصیت منوچهر در فیلم قانون مورفی ، با لبام ی صدای بی تربیتی در اوردم و گفتم : رفیق واتساپ ، ممنون از سال های همراهیت ، ولی پیشاپیش روحت شاد !

زن متزلزل

+ ۱۳۹۹/۲/۱۲ | ۱۷:۱۳ | machopicho

ی زن و شوهر هستند که تقریبا یک سال پیش ی کاری رو راه انداختند .

زنه از کاری که راه انداخته بود هیچی سر در نمیاورد . حداقل اطلاعات رو هم نداشت . زنه تا قبل از این ، بیکار بوده . شوهره هم کار ثابتی نداشته و احتمالا هر جایی مشغول به کار می شده ، بعد از چند وقت اخراجش می کردند .

شوهره تقریبا هیکلیه و به واسطه همین فیزیک بدنی ، کارهاشو راه می ندازه . یعنی شهرخر هست . 

هر جا زنه گیر میفته ، شوهره سر میرسه و با تهدید و ارعاب دیگران ، اونا رو مجبور میکنه از گرفتن حقشون صرفنظر کنند . یعنی مثلا تهدید میکنه که : من مامور مخفی پلیس آگاهی هستم . من دستگاه شنود تو ماشینم دارم . من با هفت تا قاضی گردن کلفت در ارتباطم . الان زنگ میزنم 110 بیان بگیرندت و ...

من هر چی نگاه کردم به زندگیشون ، با همه ی این کارهایی که می کنند ، باز حداقل درامد رو دارند . ی ماشین معمولی واسه 10 سال پیش که دو تاشون سوار میشن و ی خونه اجاره ای و دیگه هیچی .

پیش خودم فکر کردم ، اینا مثلا با تهدید و ارعاب دیگران فوقش دویست سیصد هزار تومن رو نمیدن . ولی اگه با مشتری و مردم درست رفتار کنند میتونن خیلی بیشتر از اینا گیرشون بیاد . می تونن مشتری دائمی داشته باشند . ولی اخلاق شوهره اینجوریه که با همه سر دعوا داره . شوهره خیلی پر رو و پر مدعاست . بارها و بارها تاکید کرده که از همه چیز سر در میاره و فقط اونه که همه چیزو می دونه . صد البته شوهره خیلی دروغگو ، عهد شکن و بی سواد هم هست .

داشتم فکر می کردم که اگه ی روزی مثلا شوهره ی طوریش باشه و کنار زنه نباشه ، زنه چجوری میخواد گلیمشو از آب بیاره بیرون ؟ آیا بهتر نیست که زنه برای خودش ارزش قائل بشه و عنان زندگی خودشو خودش به دست بگیره و سعی کنه خودش با مردم تعامل داشته باشه ؟

بی مسئولیتی فردی = سقوط دسته جمعی

+ ۱۳۹۹/۱/۲۱ | ۲۱:۵۵ | machopicho

چند سالی هست که با یکی از شرکت های دیگه ، بعضی پروژه هامو به صورت شراکتی کار می کنیم .

اون شرکتی که میگم حدودا سابقه کاری بیست ساله داره و چند تا مدیرعامل به خودش دیده . اوضاع از وقتی به هم ریخت که مدیران جدیدی که اومدن روی کار ، نه سابقه ی کار مهندسی داشتن و نه سابقه ی مدیریت درست حسابی .

هر وقت سر می زدم به اون شرکت ، با کارمندا و کارگراش صحبت می کردم ، همه داشتن از همدیگه گله و شکایت می کردند . که مثلا فلانی کارش کمتر از منه ، ولی حقوقش بیشتره . فلانی فقط تو شرکت میشینه ، ولی من باس کار کنم . جالب تر از همه اشون ، یکی از کارگرای اون شرکت بود که تا وقتی که مدیرای قبلی سر کار بودن و فنی بودن و قدرت داشتن ، این کارگر نفسش در نمی اومد . ولی وقتی دید که تو این دوره جدید و با این مدیرای ضعیف جدید ، اوضاع برای جولان دادنش مناسب شده ، شروع کرد به نافرمانی کردن و هوچی بازی و به هم زدن نظم شرکت . جالب هم بود که می گفت : فقط من تو این شرکت کار می کنم . بقیه هیچ کاری نمی کنن . اگه من برم این شرکت می خوابه . بعد شروع کرد به تحت فشار گذاشتن مدیریت شرکت . مثلا می گفت اگه می خواهید براتون کار کنم باید اینقدر حقوقمو زیاد کنید . البته به طور مستقیم اینا رو نمی گفت . بلکه از کارش می زد . درست حسابی کار نمی کرد .

مدیریت هم برای اینکه کارهاش پیش بره ، مجبور بود بهش باج بده . ( شاید هم وعده سر خرمن می داد ) .

خلاصه من که از بیرون مشاهده گر این اوضاع بودم ، پیش خودم گفتم این وضعیت برای مدت طولانی ممکن نیست پیش بره و آخرش ی اتفاق بدی می افته .

وقتی با کارگرای اون شرکت می گفتم که : بچه ها این کارها رو نکنید . این لج و لجبازی رو بذارید کنار . حالا یکی کمتر کار می کنه و یکی بیشتر . بالاخره تو ی شرکتید همه ی شما . ولی می دیدم که نه ، هیچ حرف حقی تو گوششون نمی ره .

چند روز بعد از عید شنیدم که ، هیئت مدیره اون شرکت ، کلا همه کارمندا و کارگرا رو اخراج کرده و گفته از شروع سال جدید برید برای ثبت بیمه بیکاری . 

حالا همون کارگرا که سر اینکه کی کار می کنه و کی کار نمی کنه داد و قال می کردند ، حالا دارن تو سرشون می کوبند . هیچ انتظار همچین چیزی رو نداشتن . حالا همه اشون کاسه چه کنم چه کنم دست گرفتن . تو این اوضاع کرونایی و بیکاری مضاعف ، باید بدوند دنبال کار . 

شاید حالا سرشون به سنگ خورده باشه . حالا فهمیده باشند که یک کمی از خودگذشتگی ، باعث میشه که همه ی افراد اون شرکت موفق بشن . بفهمن که همه رو یک کشتی سوار هستن . همه باید برای موفقیت تلاش کنند . بفهمن که فقط یک نفر نیست که یک شرکت رو راه می اندازه و بقیه هم حالا اگه سهم کمتری داشته باشند ، ولی بالاخره دارن کار می کنند . شاید حالا غرورشونو بذارند کنار .

این روزها ، سر این قضیه کرونا ، به طور واضح میشه ، سرنوشت این شرکت رو به عنوان درس عبرت قرار داد . منظورم اینه که اگه تو این اوضاع ، هر کدوم ما کمی از خودگذشتگی داشته باشیم ، مثلا الکی بیرون نریم . نریم برای تفریح . اگه می تونیم نریم سر کارمون . به افراد ضعیف کمک کنیم . اگه مریض هستیم ، پا نشیم برای پول در آوردن بریم بیرون و بقیه رو مریض کنیم . اگه همه امون مسئولیت خودمونو درست انجام بدیم ، امید نجات از این بحران هست . ولی ترسم از اینه که مثل افراد اون شرکت ، هر کسی فقط به فکر خودش باشه و بقیه براش مهم نباشند ، این جوری سقوط دسته جمعی متصور هست .

جنگِ با خود - روز آخر

+ ۱۳۹۹/۱/۱۸ | ۱۸:۱۵ | machopicho

با ی بنده خدایی ، تو ی کاری شراکت دارم . وقتی میخوام پول بهش بدم باید برم ی اداره ای و فرمی رو امضاء کنم تا بهش پول بدن .

من از 22 اسفند تا حالا پامو از تو خونه بیرون نذاشتم . حدودای 25 اسفند بود که بهم زنگ زد ، فلانی پاشو بیا اداره . چک آماده هست . بگیر . منم راستش صبح 22 اسفند رفته بودم  شهرداری برای امضای پروانه ساخت ی بنده خدایی . اونجا خیلی معطل شدم . جلوی درب شهرداری صف بسته بودند . دونه دونه ارباب رجوع ها رو می فرستادن تو . هر نفر به طور متوسط یک ربع کار داشت . خلاصه با هزار بدبختی رفتم تو . با هزار تا ترس و لرز هم کارمو اونجا انجام دادم و با هزار ترس و لرز برگشتم خونه .

خلاصه این اوضاع به یادم اومد و به اون بنده خدا به دروغ گفتم : ببین من رفتم مسافرت تهران . تا بعد سیزده به در هم بر نمی گردم . 

پیش خودم گفتم ، این پول گرفتن که کار واجبی نیست که آدم بخواد به خاطرش جونشو به خطر بندازه . 

شاید شما هم متوجه شده باشید . همیشه روزهای پایانی سال که میشه ، همه ی مردم ایران کارِ بانکی دارن . وقتی میری بانک می بینی اوهه چقدر شلوغه . اکثرا هم میخوان پولشونو بریزن به حساب . مثلا میخوان فلان مقدار پول وقتی سال تحویل میشه تو حسابشون باشه . یعنی نمیخوان پولِ نرفته به حسابشون سالو تحویل کنند . انگاری که روزای آخر اسفند ، روزای آخر عمرشون هست . انگاری دارن می میرن . بعد سال تحویل دیگه زنده نیستن . واسه همین اینقدر حرص و جوش می خورن واسه سرنوشت پولشون !

خلاصه ، دقیقا ساعت 8 صبح روز شنبه 16 فروردین ، دیدم گوشیم داره زنگ می خوره . دیدم اون بنده خدا هست . جوابشو ندادم . تو دلم هزار تا فحشش دادم . گفتم آخه بنده خدا بذار این فاصله گذاری اجتماعی تموم بشه ، بعدا از من بخواه که به خاطر ی کار غیر فوری از تو خونه بیام بیرون . دیگه دردسرتون ندم . همین جور اون روز هفت هشت بار هی زنگ می زد . منم جوابشو نمی دادم . دوباره فردا صبحش ساعت 8 صبح زنگ زد . گوشی برداشتم . گفت : حالا دیگه جواب گوشی منو نمیدی . منم می خواستم چند تا چیز کلفت بارش کنم . ولی بی خیال شدم . گفت شنبه ای پا شدم رفتم  اداره . از اونجا زنگت زدم که گوشی بر نداشتی . بهش گفتم ببین ، فرض کن تو سالمی . وقتی دارن میگن این مریضی شاید تو بعضی ها اصلا علامتی نداشته باشه ، ولی ناقل باشن ، فرض کن من همون بیمار ناقل باشم . وقتی تو اداره همدیگه رو ملاقات میکنیم ، فرض کن این مریضی رو بهت میدم . گفتم حالا بذار این وضع و اوضاع بگذره . این پول تو که اونجا نمی خورندش . سر جاش هست . حالا بذار یک هفته دیرتر بگیر . بعد دیدم تو جوابم میگه : خیلی خوب من هفته دیگه شنبه زنگت میزنم !

واقعا از این حجم نا آگاهی مردم در تعجبم . آقا جان پول مهم تره یا جوون ؟ یکی نیست بگه آخه بنده خدا تو 50 سال از خدا عمر گرفتی . حالا به هر طریقی بوده عمرتو گذروندی . یا به بطالت یا به کار و فعالیت . بعد از این هم اگه حادثه ای پیش نیاد شاید تا 30 یا 35 سال دیگه زنده باشی تا کار و فعالیت کنی . واقعا نمی تونی سه چهار ماه از زندگی تو بزنی و تو خونه بمونی به خاطر حفظ جوون خودت و خانواده ات و جامعه ات ؟

به نظر من این ویروس جدید کرونا ، خیلی هوشمند هست . منتظر یک خطای آدم می مونه . اونی برنده میشه که در جنگ با نفس خودش برنده بشه . سلاح این برنده شدن هم صبر هست . هی نفست وسوسه ات میکنه که : آقا دیگه تعطیلی بسه . پاشو برو سر کار و کاسبیت . پاشو برو بیرون . خبری نیست از مریضی . اوهه حوصله ام سر رفت . چقدر تو خونه بمونم ؟

                                         

اگر با من نبودش هیچ میلی...چرا ظرف مرا بشکست لیلی ؟
about us

دوست داشتن از عشق برتر است . عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر کجا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج میابد .
Apollo ( به فارسی : آپولون ) ، یکی از سرشناس ترین خدایان یونان باستان است . خداوند ذوق و هنر ، نور و روشنایی ، غیبگویی و خدای موسیقی .