امان از چشم و هم چشمی که آدم رو به هر کاری وادار می کنه .

اینجا توی یزد از قدیم رسم بوده دکتر مهندس های خیلی سرشناس قدیمی ، یک ملک و باغ و بندی رو در مناطق خوش آب و هوای یزد می خریدند و روزهای تعطیل به استراحت در آن مکان ها مشغول می شدند .

البته وقتی می گم مناطق خوش آب و هوا ، فکرتون نره مثل مناطق شمال کشور . نه بابا اینجوری نیست . توی استان یزد ، یکی دهات های شهرستان تفت هست که بواسطه کوهستانی بودنشون و چشمه و آبی که تابستون ها روان می شه ، تقریبا خوش آب و هواست در قیاس با دیگر مناطق خشک و بی آب و علف یزد . البته همون جاها هم وقتی گزارش هواشناسی رو نگاه می کنی ، می بینی فقط 3 درجه از خود شهر یزد خنک تر هستند .

خب تا اینجاش مشکلی نبود . تعداد این آدم های سرشناس و پولدار کم بود و این ها می رفتند تو این مناطق و خونه و باغ و بند می خریدند . 

اما مشکل از جایی شروع شد که یک عده آدم تازه به دوران رسیده ، هوای پولدار بودن به سرشون زد و خیال می کردند پولدارند و باید رفتار پولداری از خودشون بروز بدن . یکی از مظاهر پولداری هم این بود که خونه و ملکی و باغ و بندی در کوه داشته باشند . از اینجا به بعد شاهد هجوم افراد عامی و بی سواد توهم پولداری به کوه بودیم . زمین های بی ارزش کوه که کسی نگاهش نمی کرد ، ناگهان تبدیل شدند به دری گران بها . البته که بنگاه های معاملات املاک هم زمینه را برای تیغ زدن هم دهاتی ها و هم شهری ها مناسب دیدند .

از حدود 15 سال پیش به ناگهان شاهد آگهی های زیاد فروش باغ و زمین در کوه در روزنامه ها و دیگر منابع تبلیغاتی شدیم و فعالیت بنگاه ها در این زمینه چند برابر شد . 

جوری که از جلوی هر بنگاه رد می شدی ، یارو دستتو می گرفت می برد تو بنگاهش و بهت می گفت بیا ی تکه زمین کوه برات بخرم ، پنجشنبه جمعه برو کوه کیف کنی !

خلاصه دهاتی ها هم که تا به حال یک میلیون تومان رو هم توی حسابشون ندیده بودند ، ناگهان دیدند ارزش زمین هاشون چند ده میلیون تومان هست . چشم هاشون برق زد و صورت هاشون گل انداخت و خوشحال و شادمان از این که زمین های بی ارزششون رو تونستند به یک عده آدم نوکیسه بی سواد شهری بفروشند ، قید زندگی و زراعت و دامداری در دهاتشون رو زدند و به امید ساختن زندگی بهتر ، با پولی که از فروش زمین هاشون به دست آورده بودند ، راهی شهر شدند . البته حاشیه شهر و اینجوری شد که " آزادشهر " ساخته شد . این دهاتی ها اومدند توی حاشیه نزدیک جاده یزد-تفت ، سکنی گزیدند . که هم شهری به حساب بیایند و هم نزدیک به جاده ای که به دهاتشون میرن باشند .

هر کسی یا خانه و مغازه ای اجاره کرد یا بیغوله ای خرید و هر کسی به کاری مشغول شد . ی عده تو مغازه . ی عده توی کارگاه و کارخانه . ی عده شاگردی کردند به امید روزی که اوستا بشن . و اینجوری شد که این منطقه بدون سنخیت با دیگر مناطق یزد شکل گرفت و البته یکی از مناطق جرم خیز یزد شد .

همه چیز تو آزادشهر پیدا شد . مواد مخدر . چاقو چاقو کشی . مشروبات الکلی . زنان فاحشه .

این از این طرف ، اما بریم سر حال و روز شهری هایی که به دام حیله دهاتی ها افتادند و خودشون خبر ندارند چه کلاه گشادی سرشون رفته .

این شهری های نوکیسه مست و مغرور از این که تونستند در کوه زمین و باغی دست و پا کنند ، هر جمعه دست و زن و بچه اشون رو می گرفتند و سوار ماشین می شدند و می رفتند باغشون . چند بار رفتند و فقط زحمت رفت و امد نصیبشون شد . پس تصمیم گرفتند اتاقکی و خانه ای در باغشون بسازند تا لا اقل وقتی می آیند کوه ، دمی هم بیاسایند و استراحت کنند . اینجوری شد که نون زن و بچه اشون رو زدند و هر طوری بود چند سال وقت گذاشتند تا خانه ای در باغشون بسازند .

وقتی تمام شد این ساختن ، باز مست و خوشحال از این که توانستند خانه ای بسازند ، دست زن و بچه اشون رو گرفتند و راهی کوه شدند .

یک بار رفتند ، خوب بود . دو و سه و چهار و پنج بار رفتند خوب بود . بار ششم ، فرقی براشون نمی کرد . بار هفتم بی تفاوت . بار هشتم ، این رفتن به کوه براشون زحمتی شده بود . مجبور بودند بروند محصولات باغشونو بیارند یا فلان کار باغشونو بکنند یا فلان خرابی ساختمونشونو تعمیر کنند .

بعدها متوجه شدند که دیگه این کوه رفتن حس و حال قدیم رو نداره . حس و حال اون موقعی رو که خودشون کوه نداشتن و همینطوری چند وقت یک بار تفریحی می آمدند دور بر مناطق خوش آّب و هوا یک زیر اندازی می انداختند و چیزی می پختند و خوشحال بودند ، الان که خودشون مالک هستند دیگه اون حس و حال و بهشون نمی ده .

بعد به این نکته رسیدند که هر چیزی رو که زیاد استفاده کنی ، دیگه از ارزشش کم میشه . دیگه حال و هوای اولشو نداره . بعد همه ی مناظر کوه براشون تکراری شد .

سال های بعد به اجبار فقط چند باری برای جمع آوری محصولات باغشون می رفتند . بعدها پیش خودشون پشیمون بودند . می گفتند کاش این پولی رو که دادیم برای این زمین و باغ و ساختمون سازی ، کاش صرف مسافرت به دیگر مناطق ایران می کردیم . آخه تا کی هر جمعه بیائیم توی باغ خودمون و همون مناظر تکراری رو ببینیم . کاش پولشو جمع کرده بودیم و ی مسافرت خارجی می رفتیم .

 

به من هم زیاد پیشنهاد خرید کوه و این چرت و پرت ها رو دادند ، ولی قبول نکردم . چون می دونم بعد از چند سال ، اون شور و حرارت می خوابه و چیزی جز پشیمونی نداره . به خصوص الان که خشکسالی هم از چند سال پیش شروع شده و دیگه اون باغ و زمین هایی که دهاتی های زرنگ به شهری های احمق فروختند ، قطره ای آب  نداره و خشک شده !

 

ی ضرب المثل یزدی می گه : " حلوا خشه ، اما ی دهنش " . یعنی حتی چیز شیرینی هم که دوست داری بخوری ، اگه چند بار پشت سر هم بخوری برات تکراری می شه و دیگه ازش خوشت نمی آد .

 

بنابراین بهتره پولتونو اگر واقعا جزء طبقه متوسط هستید ، با عقل و هوش و درایت خرج کنید . البته برای آدم فوق پولدار فرقی نمی کنه . اگه سرشم کلاه رفت ، فرقی به حالش نمی کنه . ولی برای ماها چرا . فرق می کنه . 

من خودم طرفدار مسافرت خارجی هستم . چون آدم جاهای جدیدی رو می بینه و تجربه های نابی رو به دست میاره که هرگز با هزار بار کوه رفتن ، به دست نمیاد .