خودم کردم که لعنت بر خودم باد
چند وقت پیش ، اوایل مهر ماه ، داشتم تو کوچه راه میرفتم که ی بنده خدا با موتور اومد جلوم و ایستاد و گفت :
ببخشید این حرفا رو میزنم ولی دخترم مریضه و پول دارو هشت هزار تومن کم دارم ، اگه داری بهم بده .
منم تازه دو تا مناقصه برنده شده بودم و خوشحال بودم . خلاصه سوار موتورش شدم و در حالی که میرفتیم ازش پرسیدم شغلت چیه ؟ گفتش من بنا هستم و همه ی کار ساختمونو بلدم بجز گچکاریش . وقتی به دستگاه خودپرداز رسیدیم . همین که خواستم کارتمو وارد دستگاه کنم ، گفتش : حالا بیست تومن بده که یکهو لازمم شد داشته باشم . امروز پنجشنبه هست و من شنبه بعد از ظهر بهت پس میدم .
منم بیست تومن بهش دادم و گفت شماره موبایلت چیه ؟ بهش گفتم . اونم تک زنگ زد و گفت این شماره تلفنمه .
کارمو انجام دادم و اومدم خونه . دیدم همون شماره داره زنگ میزنه . گفتم بله؟ گفتش : مامانم از فهرج داره میاد خونمون . بیست تومن دیگه داری بهم بدی ؟ اگه قبولم داری . شنبه پست میدم .
منم الکی گفتم من الان اومدم خارج شهر و نیستم . ببین جای دیگه گیر میاری.
خلاصه شنبه بعد از ظهر شد و دیدم زنگ نزد . دوشنبه بعد ازظهر زنگش زدم . دیدم بر نمیداره . بوق گوشیش از این آهنگها بود .
خلاصه دیگه کار ما شده بود زنگ زدن به این یارو .
روز ، شب ، آخرش ی بار برداشت . گفت چند روز دیگه بهت میدم .
چند روز شد . باز زنگش زدم . گوشی بر نمیداشت .
چند بار هم نصفه شب زنگش زدم .
ی بار هم اومدم بهش کلک بزنم . از ی گوشی دیگه بهش پیامک زدم که : برای دریافت سود سهام عدالت ، نام و نام خانوادگی و آدرس خود را به همین شماره ارسال کنید ! اما نمیدونم چی شد که گول نخورد . یا شایدم خیلی بیسواد تر از این حرفا بود . در هر حال جوابی نیومد ازش .
ی بار دیگه هم پیش خودم گفتم ، اگه تا چند وقت دیگه نتونستم گیرش بیارم ، به یکی همکارام میگم زنگش بزنه . بهش بگه ی ساختمون داره که دنبال بنا میگرده . بعد ازش بخواد بیاد ساختمونشو ببینه . بعد بهش آدرس محل کارشو بگه . قصد کرده بودم اگر گول خورد و اومد ، دیگه ولش نکنم تا پولمو ازش پس بگیرم .
خلاصه حدودا یک ماه و نیم گذشته بود . آخرش ی بار دیگه که گوشی برداشت ، بهش گفتم چرا هر چی زنگ میزنم گوشی بر نمیداری ؟ گفت : من بنا هستم و گوشیمو میذارم تو نگهبانی میرم سر کار . گفتم کجا کار میکنی ؟ گفت : کارخانه آهک فهرج . گفتم اسمت کیه ؟ گفت : .... پارسائیان . اینقدرم صدای گوشیش کم بود که اسم کوچیکشو نشنیدم .
خلاصه هی میگفت امروز ساعت پنج بعد از ظهر میدم راننده ها بریزن به حسابت .
بازم خبری نشد.
اومدم تو اینترنت ی جستجو کردم ببینم کارخانه اهک فهرج کجاست . قصدش کرده بودم که برم همونجا خرشو بگیرم .
آخرش به اداره صنعت معدن بافق زنگ زدم . آدرس کارخونه رو بهم داد . گفتم شماره تلفن کارخونه رو داری ؟ گفت باید از صنعت معدن خود یزد بپرسی .
خلاصه بعد یک دو روز ، زنگ زدم صنعت معدن یزد . بعد کلی این طرف اونطرف کردن و از این و اون پرسیدن ، آخرش یکی که خبر اینجور چیزا رو داشت گوشی رو برداشت .
گفت سه تا کارخونه اهک توی این مسیر بافق یزد هست . دو تاش فعاله و یکیش تعطیله . خلاصه شماره موبایل صاحباشم بهم داد .
زنگ اولی زدم . گفتم کسی به عنوان پارسائیان برای شما داره بنایی میکنه ؟ گفت نه
دومی زنگ زدم . گفت کارخونه ام تعطیله
سومی زنگ زدم . گفت : یکی میشناسم به نام پارسائیان . ولی چهار سال پیش واسه ما کار میکرده . خلاصه مشخصات ظاهریشو بهش گفتم . گفتم ی کمی تپل بوده و هیکلی . گفت : حالا واسه چی دنبالش میگردی ؟ ماجرامو شرح دادم .
گفت : آره . اینا دو تا برادر هستند و کارشون همین بوده . تو سرویس کارخونه هم از همه از هزار تومن تا چهل هزار تومن پول میگرفتن و پس نمیدادن . میگفت تو کارخونه هم یک مقدار سیم و این چیزا دزدیده بودن و میگفت که اخرش همون چهار سال پیش اخراجشون کردم .
گفتم آدرسی چیزی ازشون نداری؟ اسمشونو یادت نمیاد ؟ گفت به این شماره زنگ بزن . این بیشتر خبر داره .
خلاصه زنگ زدم . بهش ماجرا رو گفتم . این بنده خدا کامل یادش اومد.
گفت توی بلوار آزادگان ، بعد کوچه کارتن سازی و قبل بانک صادرات . میری تو کوچه . حدودا 200 متر که رفتی جلو . کوچه باریک میشه . اولین بن بست سمت راست . سر کوچه اشم موتور سازیه . خونش این تو کوچه هست .
گفتم اسمشو میدونی ؟ گفت مطمئن نیستم . ولی فکر کنم محمد رضا باشه .
من که مثل این بود که نور امیدی بهم تابیده شده باشه ، بلند شدم و رفتم به اون آدرس .
رفتم تو کوچه اصلیش و بعدش کوچه بن بستشو پیدا کردم . ولی سر کوچه اش ی زمین افتاده بود که ی درب میله ای داشت و توشو نگاه کردم ، خبری از موتور و وسایل تعمیر موتور نبود . در چند تا خونه زدم . گفتن ما نمیدونیم . ی پسره با موتور اومده بود بیرون و دم در خونه اشون بود . ازش پرسیدم آقای پارسائیان میشناسی اینجا ؟ اونم گفت اینجا همه پارسائیانن . کی رو میخوای ؟ منم گفتم محمد رضا . گفتش : ما که نداریم اینجا . یکی فامیلامون هست ولی مشخصاتش با اونی که شما میگی فرق داره . خلاصه پیداش نکردم .
از ی مغازه دار پرسیدم . گفت اره میشناسم و آدرس دقیقشو بهم داد . رفتم در خونه اش . زنگ زدم . از جلوی آیفون تصویری هم رفتم کنار . ی خانومه گوشی برداشت . گفتم منزل محمد رضا پارسائیان ؟ گفت بله . گفتم بگو بیاد دم در . گفت نیستش . گفتم کی میاد ؟ گفت برای چی ؟ گفتم کاریش دارم . گفت ساعت سه میاد .
همون دور و اطراف پرسه زدم تا ساعت سه شد . دیدم ی یارو با موتور رفت تو کوچه جلوی خونهه.
رفتم گفتم شما اقای پارسائیانی ؟ گفت اره . گفتم پس اشتباه گرفتم . گفت بگو ببینم با کی کار داری ؟ گفتم محمد رضا پارسائیان . گفت خوب منم . خلاصه ماجرا رو براش گفتم .
گفت صبر کن . بعد بهم گفت شماره اشو بگو من زنگش بزنم . شماره رو بهش دادم . زنگش زد . گوشی رو برداشت .
گفت : من محمد رضا پارسائیان عیش آبادی پسر فلانی هستم . تو کی هستی ؟ طفره میرفت . آخرش نگفت کیه . بعد این بنده خدا که کنارش بودم بهش گفت . ی بنده خدایی اومده دنبال شما میگشته و ادرس خونه منو بهش دادن . بیا ببین چیکارت داره .
همراه این بنده خدا رفتیم سر کوچه . دیدم ی ادم هیکلی قد بلند داره میاد از اونطرف کوچه جلو . بهم گفت همینه ؟ گفتم نه . فکر کنم این برادرش باشه . گفت اینا باباشون تازه مرده و دست و بالشون خالیه .
خلاصه یارو اومد و بهم گفت بله ؟ منم ماجرا رو شرح دادم . گفت شماره حسابتو بگو . منم گفتم والا صد بار به داداشت گفتم . گفت : به اون کار نداشته باش . رو کاغذ برای من بنویس و الان شنبه هست و من دوشنبه میریزم به حسابت و من موتور سازی دارم . گفتم خونه اتون کدومه ؟ گفت : ایناهاش . همین که درخت انار تو حیاطشه . ( تازه اونجا بود که فهمیدم ، همون اول کار ، آدرسو درست رفته بودم و همون زمین افتاده سر اون کوچه ، موتور سازی بوده و همون پسره که با موتور دم در خونشون وایساده بوده ، احتمالا برادر یا فامیل همین یارو بوده و فقط من اسم دقیقشو نمی دونستم و واسه همین اون مغازه داره منو فرستاده بوده در خونه ی ی نفر که اسمش محمد رضا بوده . )
خلاصه دوشنبه شد و دیدم خبری نشد . دوباره زنگ زدم به همون شماره . ایندفعه دیدم یارو برداشت . گفتم : مسخره کردی خودتو چند ماهه منو علاف خودت کردی هی امروز میدم فردا میدم ؟ خلاصه بهش گفتم دیدی که چطور پیدات کردم .
گفت : نامردم اگه پنجشنبه بهت ندم .
پنجشنبه صبح زنگ زدم 118 تا شماره تلفن ثابتشونو گیر بیارم . بهم چند تا شماره داد . به یکیش زنگ زدم . فامیلشون بود . گفتم اسم این یارو کیه : گفت اسمش محمد حسن هست .
خلاصه آخرش پنجشنبه بعد ازظهر ساعت پنج اومد تو کوچه امون . ی ظرف پشمک هم دستش بود . بهم داد گفت این خیرات بابامه و بیست تومن هم بهم داد .
بهش گفتم چرا اینقدر اذیتم کردی ؟ گفت خودمم گرفتارمو ضامن یکی شدم . قسطاشو نداده . حسابمو بانک بسته و از این حرفا .
بهش گفتم اگه پیدات نکرده بودم نمیومدی پولمو پس بدی . گفت : اومدنش که میومدم ولی معلوم نبود کی بیام ، چون گرفتارم .
بعدش اومدم خونه . بهم پیامک زده که فردا میخوام برم پابوس امام رضا . ازم راضی باش . بهش نوشتم : من راضیم ولی مراقب باش مردم دیگه ای رو اذیت نکنی .
اینم از ماجرای من . اولین باری بود که به ی ناشناس پول قرض داده بودم به این راحتی .
تو بچگی شاید یک بار پول به گدا داده باشم .
تو محل کارمم ، سه چهار باری پول به همکارام قرض دادم در حد چند میلیون . ولی در ازاش چک گرفتم .
ولی این اولین باری بود که همینجوری بدون اینکه اسم طرفو هم بدونم بهش پول داده بودم . دلم براش سوخته بود .
ولی خب ، خدا رو شکر ختم به خیر شد . مسئله پولش نیست . اون احساس اینکه سرت کلاه رفته خیلی احساس بدیه .
حالا دیگه این ماجرا همیشه تو گوشم هست . حتی اگه کسی جلوی چشمم داشته باشه بمیره ، یک ریال هم قرضش نمیدم .
قرض بدی دیگه پس گرفتنش با کرم الکاتبینه . اونم با کلی خرج کردن و گرفتاری که اصلا نمیصرفه .
بهترین راه اینه که بگی : ندارم . برو از یکی دیگه بگیر .