چند ماه پیش تر از طریق یکی از دوستان وبلاگی با وبلاگ " بِلاگِردون " آشنا شدم . مطالبشون بدک نبود . اما در چند مطلبی که گذاشتند به خصوص مطلب آخریشون که درباره ولنتاین بود ، متوجه شدم این تیم بلاگی درصدد ترویج فرهنگ غربی توی ایران هست .

ماجرا این طوری بود که این وبلاگ اومد یک پادکست رو منتشر کرد که گوینده متن این پادکست خانومی است به نام فرشته از وبلاگ هواتو کردم . گذشته از لهجه نامناسب این خانوم برای خواندن متن ، تن صدا و لحن صدای این خانوم هم بسیار نامناسب و زشت بود و اصلا به دل نمی نشست .

حالا این ها که صورت کار هستند به کنار ، در این پادکست به طور کاملا هدفمند و زیرپوستی به دنبال تبلیغ و ترویج مراسم ولنتاین در ایران بودند . به غیر از این درصدد توهین و دست انداختن به دیگر مراسم در ایران بودند ، جایی از پادکست که گوینده ، ولنتاین رو یوم الله بیان می کنه . کاملا مشخصه که میخواد یوم الله 22 بهمن رو اینجوری زیر سوال ببره و بگه که برای ما روز ولنتاین یوم الله هست .

شاید بعضی ها من رو بشناسند و شاید نشناسند ، ولی کلا من مخالف این جنقولک بازی ها و این مراسم غربی هستم . مراسمی که بعضی از ما ایرانی ها مثل کبک سرمان را در برف فرو برده ایم و هر کاری که غربی ها انجام می دن ، بدون این که بفهمیم این مراسم از کجا اومده ، چرا اجرا میشه و موارد دیگه ، نه تنها سعی می کنیم خودمون اون رو انجام بدیم ، بلکه مثل این وبلاگ سعی در انتشار اون هم داریم .

متاسفانه این جور افراد دارن زیاد هم میشن . نمونه اش یکی از همکاران خانوم هست که کلا فکر کنم انگار که بچه اش در یک کشور غربی مسیحی دارد بزرگ می شود . چند نمونه از مراسمی که برای بچه اش گرفته است و خودش تعریف می کند : مراسم " بای بای پی پی " که ازش پرسیدم یعنی چه ؟ گفت وقتی بچه دیگه یاد می گیره که توی خودش خرابکاری نکنه ، براش جشن می گیریم . بعد متوجه شدم بای بای پی پی ، یعنی خداحافظی کردن با ......ن 😁 . پیش خودم گفتن خاک بر سر ما کنند . از اینجور بچه هایی که در آینده بزرگ می شوند دیگه چه انتظاری می توان داشت ؟ آیا می توان انتظار داشت که کسی که در بچه گی به خاطر نر...ن ، برایش جشن گرفته شده ، حاضر شود موقع جنگ به جبهه برود ؟ آیا از این فرد می توان انتظار داشت که دانشمند قابلی برای کشورش بشود ؟

نمونه دیگرش آن که این خانوم توی زمستان مشغول فراهم کردن تدارکات مراسم کریسمس برای بچه اش بود و داشت سفارش بادکنک های رنگی و کیک و سفارش بابا نوئل هم می داد 🤣 . و عجب کاسبی راه انداختن عده ای با این مراسم . به بهانه ولنتاین و کریسمس و جشن سال نوی میلادی و هالووین و امثالهم . سر عده ای احمق را کلاه می گذارند و جنس های بنجل خود را دولا پهنا میکنند توی پاچه اینجور افراد . 

 

خوب ببخشید رفتم به حاشیه ، یک دفعه ای خاطرات را یادم آمد گفتم بد نیست بگم . حالا بریم ادامه ماجرا .

بنده به عنوان خواننده این وبلاگ مزبور ، رفتم نظر خودمو راجع به اون مطلب گذاشتم . و همانطور که خودتون می دونید ، بچه جوجه های این وبلاگ که احتمال میدم حتی  بزرگترین افراد تیم آن ها سنشون کمتر از 25 سال باشه ، تحمل شنیدن یک نظر مخالف رو نداشتند و چون این مطلبشون نشر پیدا کرده بود و توش گیر کرده بودند ، درصدد توجیه کار اشتباهشون بر آمدند و اومدند گفتند که این کار طنز بوده !

بله طنز . چه چیزی بهتر از این بهانه میشد پیدا کرد که از زیر عواقب این کار اشتباه خارج شد ؟

حالا این به کنار . نه تنها بقیه افراد در مقابل بنده جبهه گرفتند ، بلکه در مقابل یک خانوم دیگه ای که تقریبا با من هم نظر بود و مخالف این چیزا بود ، در مقابل ایشان هم جبهه گرفتن و شروع به توهین کردند . 

کاش کمی فرهنگ رسانه ای داشتیم . کاش . اگه کمی سواد رسانه ای داشتند این افراد ، متوجه میشدند که هر شخصی آزاد هست نظر خودشو راجع به یک محتوای نشر شده بده و بقیه هم فقط مجاز به دادن نظر خودشون راجع به همون مطلب منتشر شده هستند و نه این که راجع به نظرِ بقیه ، دوباره نظر بدن.

البته یک آدم ابله هم بود به نام teo  که در قضا مثل این که همشهری من هم هست ، اومد توهین کرد و بنده رو می شناسید اهل کوتاه آمدن نیستم و دو برابر بهش توهین کردم تا جائیکه دیگه زبان در کام کشید و خفه شد .

بلاگردون هم که دیگه دید پته اش رو آب افتاده و طشت رسوائیش از بام افتاده ، سریع اومد نوشت که به حد کافی به شما اجازه صحبت کردن دادیم و دیگر شما بلاک هستید .

دقیقا همین قدر تحمل نظر مخالف !

حالا یکی نیست به این آدم های غربزده فلک زده بگه آخه چه ضرری برای من داره که من رو بلاک کردید ؟ به تخم چپ اسب حضرت علی که من رو بلاک کردید wink

این ماجرای طشت رسوائی رو هم برای تیم بلاگردون میذارم اینجا که بخونند و عبرت بگیرند . البته این تیم که باید رسالت اصلی خودشو جهت رفع بلای غربزدگی میذاشت و باید اسم خودشو میذاشت " بَلاگَردون " یعنی بلا رو از سر ملت ایران دفع بکنه ، هم اکنون "بَلا زده" شده و خودش عامل نشر تعفن و کثافت در ایران شده .

 

طشت رسواییش از بام افتاد

چون راز مهمی فاش شود و موجب فضیحت و رسوایی گردد به عبارت مثلی بالا استناد جسته اصطلاحا می گویند: طشتش از بام افتاد. و یا به عبارت دیگر: طشت رسواییش از بام افتاد.
زن حائضه به دلایل مختلف در ادوار گذشته همیشه جدیت می کرد پارچه های قرمز رنگ حیض را در جایی پنهان کند که احدی از افراد خانواده چشمش به طور اتفاق نیز به آن نیفتد.
برای این کار هیچ جایی بهتر و مطمئنتر از پشت بام نبود زیرا در بلند ترین نقاط خانه و دور از انظار و مسیر تردد قرار داشت.
گاهی ندرتا اتفاق می افتاد که باد شدیدی می وزید و طشت و محتویاتش را از پشت بام به حیاط منزل پرتاب می کرد. پیداست از بر خورد طشت با کف حیاط منزل صدای مهیبی بر می خاست و پارچه های حیض به زمین می ریخت و تمام افراد خانواده و حتی همساگان متوجه آن صدا می شدند و نتیجتا سر مکتومه که در اختفا و پنهان داشتن آن نهایت سعی و تلاش به عمل آمده بود فاش می گردید.
با این توصیف به طوری که ملاحظه شد طشت رسوایی همان طاس یا طشت محتوی پارچه های مورد بحث است که چون آشکارا و برملا می شد زنان عفیفه از این برملایی احساس شرم و آزرم می کردند و تا مدتی روی نشان نمی دادند .
مولوی در مورد ضرب المثل بالا چنین ارسال مثل می کند:

    دردمندی کش زبام افتاده طشت
    زو نهان کردیم حق پنهان نگشت