خر همیشه خرما نمیرینه

+ ۱۴۰۱/۹/۲۲ | ۱۳:۲۸ | machopicho

این مطلب که می خوام بنویسم ، پی نوشت مطلب قبلی هست .

حتما یادتون هست که تو بازی های جام جهانی فوتبال 2022 قطر ، تیم ملی ما از تیم ملی آمریکا شکست خورد . 

چند هفته بعد از اون ، رقابت های جام جهانی کشتی آزاد در خاک آمریکا برگزار می شد . حتما یادتون هست که قبل از بازی فوتبال ، چقدر تبلیغات شد که آره تیم آمریکا رو شکست می دیم و نمی دونم آمریکا رو با خاک یکسان می کنیم و چه و چه و چه . و بعدش ، ریدیم .

اما چند هفته بعد که رقابت های کشتی آزاد بود ، باز هم عده ای شروع به تبلیغ کردند که حالا وقتشه که انتقام باخت تیم ملی فوتبال رو از آمریکایی ها بگیریم . حتما دیگه تو کشتی آمریکایی ها رو شکست می دیم .

ولی توی کشتی هم از آمریکایی ها شکست خوردیم و باز هم ریدیم !

اما چرا اینقدر از خودمان مطمئن بودیم که تیم فوتبال و تیم کشتی آزاد آمریکا رو شکست می دیم ؟ چون سال های قبلش این کار ها رو کرده بودیم . یعنی سابقه رقابت های فوتبالی و کشتی ایران و آمریکا ، برد ایران بیشتر بوده . ولی آیا همیشه این بردها تکرار خواهد شد ؟

یاد یک خاطره افتادم . موقعی که تقریبا نوجوان بودیم ، حدودا 13 یا 14 ساله ، من و برادرم و پسر عموهام با هم یک تیم فوتبال تشکیل داده بودیم . خانواده های ما از لحاظ اقتصادی متوسط بودند . از لحاظ فرهنگی هم متوسط بودیم . اما چند صد متر اون طرفتر از محله ما ، یک محله بود که تقریبا از لحاظ اقتصادی و فرهنگی کمی بالاتر از ما بودند .

بعضی وقت ها ما می رفتیم محله ی اون ها ، با بچه هاشون بازی می کردیم . گاهی اوقات فوتبال بازی می کردیم و همیشه ما می بردیم . چون اون ها سوسول بودند و اهل سختی دادن به خودشون نبودند . ولی تربیت ما جوری بود که زحمت بیشتر می کشیدیم و همیشه برنده بودیم .

گاهی اوقات هم اون ها میومدند محله ما و اونجا هم ما می بردیم .

این ها گذشت و گذشت و گذشت ، تا یک روز من همراه یکی از پسر عموهام به محله ی اون ها رفته بودیم ، نمی دونم سر چی شد که از دستشون ناراحت شدیم . منم برای این که حالشونو بگیرم ، گفتم بیایید فوتبال بازی کنیم . اون ها هم قبول کردند .

بعد رفتیم داداشم و بقیه پسر عموهامو صدا زدیم . اون ها هم رفتند بچه های محله شونو آوردند و خلاصه توی محله ی اون ها شروع کردیم به بازی کردن .

اما نمی دونم چجوری شده بود که این بار با همه ی دفعات قبلی ، فرق داشت . به طور باور نکردنی ، بازیشون خوب شده بود .

دروازه بان ما یکی از پسر عموهام بود که خیلی هیز و شهو.. بود . بدبختی ما اینجا بود که چون بازی توی محله ی اون ها برگزار میشد ، اون ها تماشاچی هم داشتند . بدبختی بزرگتر این بود که چند تا دختر بچه حدود 10 تا 12 ساله هم بدون پوشش ( نیمه لخت ) اومده بودن پشت دروازه ی تیم ما وایساده بودن و تیم خودشون رو تشویق می کردند . این پسر عموی هیز ما هم که توی دروازه بود ، به جای این که حواسش به بازی باشه ، همش داشت اون ها رو دید میزد .

خلاصه دردسرتون ندم ، هر چی ما گل می زدیم ، اون ها بیشتر به ما گل می زدند . حتی داداشم چون متوجه شده بود که این پسر عموی دروازه بان ما ، حواسش پیش دختراست ، از دروازه آوردش بیرون و فکر کنم خودش وایساد توی دروازه . اما هیچ کدوم از این ها فایده نداشت و اون بازی رو ما باختیم .

برام خیلی ناراحت کننده بود . اون ها چون اولین بار بود که از ما برده بودند ، شروع کردن به شادی کردن و مسخره کردن ما . حتی دخترا هم مسخره مون می کردند .

خلاصه این بازی درس بزرگی بهم داد که نباید مغرور بود و نباید انتظار داشت که همیشه یک جور اتفاق برات بیفته . 

الان که فکر می کنم ، حکایت رقابت های ورزشی ما هم با آمریکایی ها ، عین این خاطره ای بود که براتون تعریف کردم .

پس نتیجه می گیریم : همیشه خر خرما نمیرینه !wink

شکست و تحقیر ملی در پی بزرگنمایی حکومتی

+ ۱۴۰۱/۹/۹ | ۰۸:۰۴ | machopicho

خب بازی فوتبال ایران و آمریکا رو حتما دیدید . از ابتدای جام و قبل از اینکه تیم فوتبال ایران به قطر بره ، تبلیغات حکومتی برای این تیم شروع شد .

ما ایرانی ها یا شاید هم حکومتی ها عادت به احساسی کردن اینجور چیزا داریم . در چند تا تیم حاضر در جام جهانی ، بازیکن ها قبل از اعزام به مسابقات ، به دیدار رئیس جمهور کشورشون میرن ( یا میبرنشون ) ؟ این چه معنی داره؟ چرا از یک مادر شهید باید برای اینجور چیزا که بازی هست و برد و باخت داره ، استفاده بشه ؟( به نظر من شان مادر شهید بالاتر از این چیزا هست ) .  یعنی یک ذره عقل تو سر تدارک کنندگان این دیدارها نیست؟ یعنی یک ذره احتمال نمی دادن که این تیم بره قطر و برینه ( اونم چه ریدنی که بوی گندش کل دنیا رو برداشته ) و با این حجم از تبلیغات ، دست آخر این کسانی که براشون تبلیغ کردن ، هنگام باخت تیم ملی ، ضایع بشن؟

بعد از برد برابر تیم ولز که به نظر من ضعیفترین تیم حاضر در این دور از رقابت ها بود ، دیگه تبلیغات چی ها ، خدا رو بنده نبودند . انگار مثلا برابر بزرگترین و پر افتخارترین تیم های فوتبال پیروز شدن ! آخه بردنِ ولز هم این همه خوشحالی و سر و صدا می خواست ؟ حالا عربستان رو بگی ، ی چیزی . اقلا اونها آرژانتین رو بردند .

بعد از بردن ولز هم دیگه تبلیغات چی ها با تمام قدرت تبلیغ می کردند که آمریکا رو با خاک یکسان می کنیم . چقدر تو رادیو و تلویزیون تبلیغ می کردند که آمریکا رو شکست میدیم . چقدر با مردم مصاحبه کردن و همه ی مصاحبه شوندگان جواب می دادند که آمریکا رو می بریم و محض رضای خدا ی نفر هم نگفت که از آمریکا می بازیم !

آخه این چه جور مدیریت اجتماعی یک کشور هست ؟ یعنی شما فکر نمی کنید وقتی توی مردم توقع کاذب ایجاد می کنید و بعدا اون توقع انجام نمیشه ، چه افسرگی و سرخوردگی عظیمی تو مردم ایجاد میشه ؟

یعنی شما بازی آمریکا و انگلیس رو ندیدید؟ انگلیس یکی از تیم های قوی حاضر در این رقابت هاست. یعنی کور بودید که ندیدید آمریکا چطور در برابر انگلیس ایستاد و شکست نخورد؟ وقتی تیمی در برابر انگلیس شکست نخوره، یعنی تیم قوی هست . چرا نمی خواهید این ها رو ببینید؟ چرا نمی تونید قبول کنید که تیم فوتبال فعلی آمریکا ، سرتر از تیم فوتبال حال حاضر ایران هست ؟ چرا نمی تونید برید تحقیق کنید و بفهمید که تمام اعضای تیم ملی فوتبال آمریکا در خارج از آمریکا و در اروپا و به خصوص در انگلیس دارن بازی می کنند . خب معلومه که از بازیکن های ایران سرتر هستند . اگه قبل از این حجم از تبلیغات ، فقط ی کم تحقیق کرده بودید و منصف بودید ، شانس پیروزی آمریکا رو بیشتر می دیدید .

البته سرمربی تیم ایران هم مثل همیشه اشتباهات زیاد داشت . ایشون فکر می کرد ، آمریکا هم همون ولز هست . واسه همین از اول بازی ، بازی رو تدافعی آغاز کرد . به امید این که بازی رو با نتیجه صفر صفر به تساوی بکشونه . ولی تاریخ نشون داده ، ترسوها هرگز برنده نشدند . بازی تدافعی ایران در برابر آرژانتین در ادوار گذشته ، ثابت کرد که هرچقدر هم تدافعی بازی کنی، آخرش گل می خوری .

اصلا سیستم روحی و بازی تیم ایران ، هجومی هست . 

یک بار دیگر تاریخ به ترسوها درس بزرگی داد . باشد که عبرت بگیرند .

فاحشگی در یزد

+ ۱۴۰۱/۸/۲۵ | ۱۱:۰۰ | machopicho

خب من آدم چشم و گوش بسته ای بودم و هنوزم هستم . یادم میاد اولین نمونه از فاحشه های خیابونی رو حدودا 12 سال پیش دیدم . سر کار بودم . به همراه چند تا بچه ها تو ی خیابون بودیم . دیدم سه تا دختر لباس تیتیش پیتیش پوشیدن و توی آفتاب ساعت 5 بعد از ظهر تابستون شیشه ی آب به دست دارن توی بلواری رد میشن . ی دفعه ای دیدم ی ماشین کنارشون وایساد که صدای پخش موزیکش بلند بود . بعد دخترا سوار ماشین شدن . همکارام گفتن : ببین ، دخترا رو بلند کردن . این اولین باری بود که به طور قطع می تونم بگم که شاهد همچین صحنه ای بودم .

بعد از اون هم چند باری شاهد اینجور چیزا بودم . ولی نکته ی جالب توجه اینه که توی سه چهار سال گذشته ، به طور مکرر همچین صحنه هایی رو می بینم . یعنی روزی نیست که وقتی توی خیابون هستم ، چنین چیزی رو نبینم . به قدری زیاد شده که بالاخره توی یک روز ، یک صحنه اتفاق میقته .

واقعا چقدر چندش آور هم هست . یارو با ماشینش میاد کنار فاحشه ها و آهسته میکنه و بوق میزنه . فاحشه هم دست بالا میکنه . یارو نگه میداره و فاحشه میره کنار پنجره ماشین صحبت میکنه که احتمالا راجع به قیمت حرف میزنند و بعد فاحشه میره سمت درب عقب و سوار میشه . این الگوی تقریبا ثابته در تمام مواردی که دیدم .

البته وقتی فکر میکنم که چرا این سه چهار سال اینقدر این پدیده زیاد شده ، ربطش میدم به مشکلات اقتصادی که این سه چهار ساله خیلی زیاد شده .

حالا کلا کاری به این حرفا ندارم . اصلا قصدم از نوشتن این موضوع ، این چیزا نبود . یک چیز آزار دهنده ی دیگه ای که هست و اونم اینه که بعضی آقایون که نمی دونم تازه کار هستند یا چه چیز دیگه ای که هر خانومی رو که می بینند کنار خیابون وایساده ، تصور می کنند که فاحشه هست و هی بوق میزنند و هی کنارشون آهسته می کنند . حتی خانومای چادری . حتی دختر بچه های زیر 15 سال . آخه این دیگه چه وضعشه ؟ آخه هر خانومی که کنار خیابون وایساده که این کاره نیست . شما پیش خودت نمیگی که چه عذابی میکشه خانومی که این کاره نیست و شما هی براش بوق میزنی و هی کنارش آهسته می کنی ؟ آخه هر چیزی ی اصولی داره . واقعا آدم از دیدن این چیزا ناراحت میشه .

پوز مستاجر زرنگ و قلدرمو به خاک مالیدم

+ ۱۴۰۱/۸/۴ | ۱۹:۱۹ | machopicho

حدودا سه سال پیش ی مستاجر برای مغازه ام اومد . ظاهرش شیک و تر و تمیز بود . مغازه رو بهش اجاره دادم . چند روز بعد می خواست ی کاری انجام بده روی مغازه . بهش اخطار دادم که اگه این کار رو بکنه به مغازه خسارت می خوره . چند بار هم بهش هشدار دادم . ولی ی روز که داشتم از جلوی مغازه رد می شدم ، دیدم کار خودشو کرده .

رفتم بهش اعتراض کردم که چرا این کار رو کردی ؟ گفت : حالا طوری نشده که ! نه خیالت راحت باشه که هیچ آسیبی به مغازه ات نخورده . وقتی دید من راضی نشدم از این حرفش ، برگشت بهم گفت : تو اصلا چیکار داری ؟ مگه مغازه رو سالم به من تحویل ندادی ؟ گفتم چرا . گفت : منم موقعی که خواستم برم ، سالم تحویلت می دم . 

منم توی دلم گفتم : خیلی خوب . ببینیم و تعریف کنیم .

خلاصه ، سال اول که از روی اجبار بهم چک های اجاره رو داده بود . چون من بدون چک گرفتن اصلا اجاره نمی دم . حتی اینقدر زرنگ بود که بعد از چند ماه ، ی بار من رو دید و بهم گفت که : چک های اجاره رو بردار بیار بهم بده ، من سر ماه سر ماه که شد بهت پول اجاره رو می دم . میریزم به کارتت . ولی من محلش نذاشتم . بهش گفتم : من چک های اجاره رو خرج کردم جای دیگه .

خلاصه سال دوم که دیگه توی مغازه جا خوش کرده بود ، بعد از کلی کلنجار رفتن باهاش بابت اجاره سال جدید ، بالاخره بابت اجاره به توافق رسیدیم . اما دیگه چک نداد . هر چی بهش گفتم ، هی بهانه میاورد که نمی دونم یک ماه دیگه بانک بهم دسته چک می ده و از این حرفا .

از اون روز به بعد دیگه اجاره اش رو سر وقت نمی داد . ی بار سر وقت می داد ، چند بار با تاخیر و خلاصه هر بار بابت اجاره باید بهش زنگ می زدم که فلانی سر برج شده اجاره ات رو ندادی .

ی بار که دیگه از دستشم کلافه شده بودم ، بازم اجاره اش دیر شده بود . بهش زنگ زدم . گفت آخر هفته میدم . آخر هفته شد بهش زنگ زدم ، گفت مثلا دو روز دیگه می دم . دو روز بعدش شد ، بهش زنگ زدم . گفت : من از ی جا طلب دارم . گفته بهم میده . اما کی بده نمی دونم . هر وقت اون بهم داد ، منم بهت می دم  ! از این حرفش عصبانی شدم . گفتم : مگه میشه اینجور چیزی ؟ حساب من با حساب کسی دیگه جداست . به من چه ربطی داره که مردم پولتو نمی دن ؟ خلاصه ی خورده جر و بحث کردیم . بعد دید که ولش نمی کنم ، بهم گفت : اجاره امو از پول پیشم بردار . پول پیشش دقیقا به اندازه 4 ماه اجاره بود . و دقیقا هم 4 ماه مونده بود که اجاره اش سر بیاد و من توی قرارداد ازش امضاء گرفته بودم که دیگه مغازه رو بهش اجاره نمی دم . خلاصه متوجه شدم که می خواد پول اجاره این 4 ماه رو نده که به اندازه پول پیش میشه که بعد از 4 ماه ، انگاری دیگه پول پیش دست من نیست . منم بهش گفتم : غلط کردی که من از پول پیش بردارم . پول پیش ، ودیعه ای هست که باید تا آخر مدت قرارداد دست موجر باشه ، نه این که بخوای باهاش اجاره اتو پرداخت کنی . خلاصه اونم گفت : مواظب حرف زدنت باش و چرا بهم فحش دادی و از این حرفا . فهمیدم که بهانه اش میاد . منم بهش گفتم : نامردم اگه همین الان نرم چک ضمانت تخلیه ات رو پاس نکنم . چون توی قرارداد ذکر شده بود که هر گونه استفاده ای رو می تونم از چک تخلیه اش بکنم . بلافاصله اومدم خونه و چک تخلیه اش رو برداشتم و با سرعت رفتم بانک . توی بانک داشتم چک رو پشت نویسی می کردم و به کارمند بانک دادم ، که دیدم ی پیامک برام اومد . دیدم مستاجر برام پول اجاره رو واریز کرده . خلاصه چک رو از کارمند پس گرفتم . ی پیامک به مستاجر زدم که توش نوشتم : اگه می دونستم اینقدر فقیر و بدبختی که نمی تونی از عهده پرداخت اجاره بر بیایی ، اصلا بهت اجاره نداده بودم . بهش گفتم شانس اوردی زودی پرداخت کردی ، وگرنه چک تخلیه ات رو پاس می کردم یا اگه وجهی نداشتی برگشت اش زده بودم .

خلاصه دو سه روز بعدش رفتم مغازه . به مستاجرم گفتم : تکلیف رو روشن کن . اگه می تونی اجاره ات رو سر وقت بدی ، که خب هیچی . اگه نمی تونی پرداخت کنی ، همین الان مغازه رو تحویل بده . گفت : نه من تا آخر برج ی جایی رو پیدا کردم ، می رم . گفتم چه بهتر . بعد از پشت میزش بلند شد و یهو به سمتم حمله ور شد و اومد جلوم وایساد و گفت : این حرفا چی بوده پشت تلفن بهم زدی ؟ چرا بهم فحش دادی ؟ بهش گفتم به خاطر این که حرف بیخود زدی . پول پیش رو نمیشه بابت اجاره برداشت . اگه آخر کار بود و آخر قرارداد بود ، چرا میشد . ولی الان هنوز 4 ماه مونده تا آخر قرارداد . بهش گفتم ، چه فحشی بهت دادم ؟ مگه غلط کردی هم فحشه ؟ بهش گفتم : فحش ناموسی فحش حساب میشه . دیدم عصبانی تر شد و جوری اومده جلوم و صورتشو چسبونده به صورتم که بینی اش تقریبا نیم سانتی بینی ام بود . چشم تو چشمم کرده بود و داد و بی داد می کرد که : مگه می تونی مگه می تونی فحش ناموسم بدی . گفتم من که نگفتم فحش ناموست میخوام بدم . دارم می گم : برای اجاره ندادن بهونه نیار که فحشت دادم . غلط کردی فحش حساب نیست . روزی صد هزار بار آدما دارن به هم میگن غلط نکن یا غلط کردی که میخوای فلان کاری بکنی . خلاصه دیگه دیدم خیلی عصبانی و شروع کرد به فحش دادن که مرده شور قیافه ات رو ببرند و نمی دونم ریدم به هیکلت و از این جور حرفا . منم دستم درد نکنه هر چی فحش میداد ، منم دو تا دیگه روش میذاشتم تحویلش می دادم .

خلاصه دیگه با وساطت همچراغی ها اون روز گذشت . 

از اون وقت به بعد دیگه تقریبا اجاره هاشو سر وقت داد تا اجاره ماه آخر . حدودا چند روز مونده بود که اجاره اش تموم بشه ، اومد شروع کرد وسایلشو بیرون بردن . بعد به همچراغی مغازه گفته بود که بگو فلانی ( یعنی من ) پول پیش و چک تخلیه ام رو بیاره و کلید رو تحویلش بدم . منم به همچراغیم گفتم : بهش بگو اون تغییری رو که توی مغازه ایجاد کرده بود ، اون رو به حالت اولش در بیاره . مستاجر اول قبول نمی کرد . خلاصه آخرش اومد که اون تغییرات رو درست کنه . ولی من از روز اولش می دونستم که اثر و رد این تغییرات روی مغازه همیشه ماندگار خواهد بود . برای همین تاکید داشتم قبل از این مستاجر فرار کنه ، بیاد اون تغییرات رو درست کنه . 

خلاصه مستاجره از روی اجبار شروع کرد به درست کردن تغییرات . ولی اثرش مونده بود . منم بهش پول پیش رو پس نمی دادم . خلاصه به هزار ترفندی که بود کلید مغازه رو از چنگ مستاجر در اوردم و مغازه رو تصرف کردم و به همچراغیم گفتم به مستاجره پیغام برسون ، همونجوری که خودت اول گفته بودی که مغازه رو سالم تحویلم می دی ، حالا هم موظفی مغازه رو سالم تحویلم بدی . گفتم بهش بگو ، چقدر صاحب ملکت بهت هشدار داد که این کار رو نکنی ها . رد و اثرش روی مغازه می مونه ها . اما تو از روی گشنگی به این هشدارهای صاحب ملک توجه نکردی . حالا وردار بخور .

خلاصه مستاجره هم دیگه هی زنگ پشت زنگ که یالا پول پیش و چک تخلیه ام رو بده . منم گفتم تا مغازه رو درست نکنی خبری از پول پیش نیست . دیدم ول نمی کنه . بهش گفتم برو شکایت کن . بهم گفت : من تا دادگاه تا پاسگاه تا همه جاش پاش وایسادم . بهش گفتم ، بدو برو شکایت کن . منم تا تهش وایسادم . خلاصه چند روز بعد دیدم که ابلاغیه شورای حل اختلاف اومده برام . منم اول رفتم از خسارتی که به مغازه زده عکس گرفتم . بعدا رفتم ی وکیل گرفتم و ماجرا رو براش تعریف کردم . اونم ی دادخواست تقابل برام تنظیم کرد . رفتم دفتر خدمات قضایی دادخواست رو ثبت کردم و روز تعیین شده رفتم شورای حل اختلاف . 

بنده خدا مسئول شورا به مستاجر می گفت : باباجون کامل مشخصه که به مغازه خسارت زدی . اما این مستاجر ما ، خودشو زده بود به اون راه و هی می گفت که نه اینا خسارت حساب نمیشه . خلاصه مسئول شورا راضیش کرد که بیاد خسارت رو تعمیر کنه . چند باری مستاجره هی میومد که تعمیر کنه . ولی همونجوری که گفتم من می دونستم این خسارتی که زده جز با تعویض قطعه و نو کردن ، درست نمیشه .

خلاصه من درخواست کارشناس کردم . دو ماه طول کشید تا کارشناس نظر داد که مستاجر به ملکم خسارت زده . خلاصه طی کردن مراحل دادرسی خیلی طولانی شد . همش هم مسئول دفتر شورا اشتباه می کردند . حدود 20 بار رفتم شورا تا بالاخره قاضی حکم داد که مستاجر باید خسارت رو بهم بده و علاوه بر اون هزینه کارشناس و اجاره ماه آخر رو هم باید بهم بده .

بعدا برای حکم قاضی اجرائیه گرفتم . تو این حال احوال هی مستاجره پیغوم پسغوم می فرستاد که بهش بگید بیاد صلح بکنه و از این حرفا . منم بهش گفتم ، همون اوایل قبل این که کار به دادگاه بکشه ، چقدر بهش گفتم که همین پول پیشی که دست ما داره رو دیگه بیخیال بشه و به عنوان خسارت قبول کنه دست ما باشه . اما اون قبول نکرد . حالا که دیده کارشناس چند برابرشو به عنوان خسارت تعیین کرده ، حالا به گوه خوردن افتاده که بیا صلح کنیم . بعد از این همه وقت که علاف شدم رفتم شورا و اینور اونور ، حالا مگه مغز خر خوردم که بیام صلح کنم . خلاصه بعدا رفتم اجرای احکام . هم حکم جلبشو می تونستم بگیرم و هم ی ماشین داشت که می تونستم توقیف کنم و هم حسابشو مسدود کنم . منم گفتم می خوام حسابشو مسدود کنم .

جواب استعلام های بانک مرکزی اومد . توی یکی از حساب هاش مقداری پول بود ، ولی به اندازه ی پرداخت خسارت بهم نبود . قاضی اجرای احکام بهم گفت که ی درخواست تهاتر بده . یعنی پول پیشش رو به عنوان بخشی از خسارت بهم بدن . خلاصه باز هم تو حسابش به اندازه ی باقیمانده طلبم ازش ، پول نبود . ی درخواست مسدودی حسابش رو گرفتم . اما می خواستم ی کاری بکنم که پول بیاد به حسابش . اینجا بود که یک پلیتیک به کار بردم . بهش زنگ زدم و از در دوستی باهاش اومدم . بهش گفتم حالا بیا صلح کنیم و از این حرفا . اونم رفت روی درخت شوید و حسابی جو گرفتش . شروع کرد به این حرفا که آره من خسارتی نزدم و فلان و بهمان . من هدفم دو چیز بود : اول اینکه اوایل ماه مهر سرم خیلی شلوغ بود و نمی تونستم برم دنبال کار اجرای احکام . دوم این که هدفم این بود که مستاجره خیالش راحت بشه که من نمیخوام جلبش کنم یا حسابشو مسدود کنم . اینجوری پول تو حسابش میاد و میره و نمی ترسه که پول تو حسابش باشه . میخواستم توی موقعیت و زمان مناسب وقتی که پول به اندازه طلبم توی حسابش هست ، اون موقع حسابشو مسدود کنم . خلاصه چند وقت بعد رفتم بانک ، شعبه مرکزی بانکی که حساب داشت . یارو مسئول حقوقی بانک حسابشو بررسی کرد ، دقیقا به اندازه ی طلبم توی حسابش بود ولی 80 هزار تومن کمتر . منم به یارو گفتم حسابشو مسدود کن . بعدا رفتم اجرای احکام و از اون 80 هزار تومن ، صرفنظر کردم و رضایت دادم . 

دو روز بعدش مستاجره فهمیده بود که حسابشو مسدود کردم . دیدم زنگ زنگ زنگ که فلانی چی شده و چرا این کار رو کردی و مگه قرار نبود با هم بریم رضایت دو طرفه بدیم و ؟ منم بهش خندیدم و گفتم : مگه دیوونه ام که رضایت بدم . بعد از 9 ماه علافی و رفت و اومد ، حالا بیام رضایت بدم . ؟ خلاصه دیشب بعد از حدود 9 ماه درگیری و دنبال شورای حل اخلاف بودن ، باقیمانده خسارتم رو هم دادگستری یزد به حسابم واریز کرد و به این ترتیب این پرونده هم بسته شد و این لکه ننگ هم از زندگیم پاک شد .

نتیجه این که : اگه ی جایی دیدین حق و حقوقتون رو خوردن و می دونید که حق با شماست ، طرف رو ول نکنید به امون خدا یا اینکه به نفرین کردنش بسنده نکنید ، بلکه برید شکایت کنید و تا اخرش پیگیری کنید تا به حق و حقوقتون برسید و بزنید خواهر مادر طرف رو .... که دیگه براتون قلدری نکنه و زرنگ بازی در نیاره .

یک مقدار مسیر سختی هست ، ولی اگه اهلش باشید ، به سختیش می ارزه . وقتی اون پول به حسابم واریز شد ، انگار که تمامی اون خستگی ها از تنم بیرون رفت . یک بار دیگه عدالت درخشید .

داغ کمیسیون رو به دل املاکی ها گذاشتم

+ ۱۴۰۱/۷/۵ | ۱۲:۰۰ | machopicho

آپارتمانم رو که اجاره داده بودم ، امسال مرداد ماه ، وقت سررسید اجاره اش بود . از اوایل فروردین که دیدم دولت حقوق پایه رو حدود 57 درصد گرون کرده و همچنین اعتراض معلم ها و حقوق زیادی خواستن معلم ها و همچنین اعتراض پرستارها و حقوق زیاد خواستن انها هم ، پیش خودم برام اثبات شده بود که نرخ تورم امسال قطعا بالای 50 درصد خواهد بود .

برای همین حدودای اواسط اردیبهشت بود که توی واتساپ به مستاجرم پیام دادم که فکر می کنم اجاره ها امسال حدود 50 درصد گرون بشه . خلاصه حالا دارم بهت میگم . اونم بهم جواب داد ، نه من قبول ندارم و چه و چه و چه و آخرش نوشت که من اصلا میرم . منم تو دلم بهش گفتم : به فلان جام که میری . بهتر برو .

خلاصه اوایل تیر بهش زنگ زدم که خونه رو خودم کارش دارم و خالی کن . دیدم داره التماس می کنه که حالا ی سال دیگه بشینم . گفتم نه . من خودم خونه ام رو کارش دارم . دوباره اواخر تیر زنگش زدم . دیدم هنوز خیال رفتن نداره و اصلا دنبال خونه نگشته . گوشی دادم مادرم . مادرم بهش گفت : ما آپارتمان را برای نوه ام کاریش داریم . خلاصه دیگه با این حرف مادرم ، راضی شد بلند بشه .

روزی که باید اپارتمان رو تحویل می داد ، رفتم برای بازدید . آنچنان با خشم اومد توی آپارتمان که انگار ارث باباش رو ازم می خواد . با چنان خشونتی رفتار می کرد که برام عجیب بود . انگار نه انگار همین آدم بود که یک ماه پیش التماس می کرد و مودبانه حرف می زد . حالا که می خواست بره ، رفتار خشن ازش سر می زد و کاملا بی ادب بود . اینجا بود که فهمیدم آدم ها چطور ظاهرسازی می کنند . تا وقتی بهت احتیاج دارند ، احترامت رو نگه می دارند و وقتی دیگه کاریت ندارند ، به طرز باور نکردنی بی ادب و خشن میشن و میخوان سر به تنت نباشه .

خلاصه دیدم چند تا خسارت به ملک زده . بهش گفتم . انچنان با خشونت جواب داد که نه این ها از قبل همینطوری بوده و چنان و چنان . بعد دیدم انگاری میخواد باهام درگیر بشه . بهم میگه : یالا ، چرا داری در و دیوار رو نگاه می کنی ؟ دنبال ترک توی دیواری ؟ اصلا یالا برو از خونه ام بیرون . حالا که این کار کردی ، می رم چند تا تیکه اثاث میارم میذارم تو خونه ام ، برو هر جائی میخوای شکایت کنی ، شکایت کن !

به خونه ی من که سند تک برگ رسمی داره و سند ششدانگش به اسم من خورده و دو روز هست که از تاریخ سر رسید اجاره اش هم گذشته ، می گفت خونه ی من !

بعد متوجه شدم که پشتش به مصوبه سران سه قوه گرمه که گفتند که مستاجرها یک سال دیگه اجاره اشون خودبخود تمدید میشه با 20 درصد اضافه . بهش گفتم بنده خدا اگه روی این مصوبه حساب کردی ، حتی این مصوبه رو شورای حل اختلاف قبول نداره و توی موارد متعددی بوده که حکم به تخلیه ملک داده . 

خلاصه دیگه به هر جون کندنی بود ، این مستاجر بی ادب رو بیرونش کردم . 

خونه رو گُه گرفته بود . واقعا بعضی آدم ها ظاهر ساز هستند . یارو رو اگه می دیدی ، خیال می کردی آدم تر و تمیزیه . اما نه . بعضی آدم ها ظاهر سازند . فقط ظاهرشونو درست می کنند ، اما باطنشون ، گُه هست . این آقا هم شاید تو این نزدیک به سه سال که مستاجرم بوده ، هیچ خونه رو تمیز نکرده بوده . یک لایه سیاه چربی روی در و دیوار و پنجره و کابینت نزدیک به گاز بود . 

خلاصه چند روز با بدبختی مشغول تمییز کاری شدم تا گُه کاریهای مستاجرم رو جمع کنم و تمییز کنم .

بعدا خونه رو برای اجاره توی سایت دیوار آگهی کردم . قبلش از چند تا بنگاهی اون دور و بر درباره قیمت های اجاره پرسیدم ، هیچ کدومشون جواب درستی ندادند . یعنی گفتند ما نمی دونیم . توی سایت دیوار چند تا آگهی مشابه با متراژ تقریبا یکسان دیدم . منم همون قیمت ها رو زدم . به محض تائید آگهیم دیدم گوشیم زنگ می خوره . خلاصه دیگه شب و روز نداشتم از بس گوشی زنگ می خورد .

بعد دیدم چند تا املاکی زنگ زدند که آقا ما برای خونه ات مشتری داریم . گفتم : نه خودم اینقدر دارن بهم زنگ می زنند . نیازی به شما ندارم . اما مگه این املاکی ها ولکن بودند ؟

یکیشون به عنوان مشتری رفته بود تو آپارتمان من ( چون کلیدش رو داده بودم به نگهبان که مشتری میاد ، ببرتش خونه رو نشونش بده ) ، و از آپارتمان عکس گرفته بود ، و بعدا به اسم خودش و به شماره خودش توی سایت دیوار آگهی کرده بود . خلاصه من همینجوری که داشتم سایت رو بررسی می کردم ، یهو دیدم اپارتمانم رو شخصی آگهی کرده . خیلی تعجب کردم . به یارو زنگ زدم . متوجه شدم فلان املاکی نزدیک آپارتمان هست . خلاصه تهدیدش کردم که ازش شکایت می کنم . بهم گفت حالا خونه ات رو که گاز نزدم بخورم . بهش گفتم بابا تو چیکار داری برای من مشتری پیدا کنی ؟ من خودم آگهی کردم . دنبال مشتری مناسب هستم . وگرنه گوشیم داره از زنگ خوردن می ترکه . بهم میگه : حالا بر فرض مشتری هم پیدا کنی . برای قرارداد اجاره که باید اخرش بیائی پیش ما . بهش گفتم : خب من خودم سواد دارم . دانشگاه رفتم . تا حالا خودم خونه ی خودم رو اجاره می دادم . حتی مغازه هم دارم که خودم اجاره می دم . وقتی خودم می تونم قرارداد اجاره بنویسم ، دیگه چه نیازی به شما هست ؟ دوباره در جوابم میگه : قراردادی که ما می نویسیم رسمی هست . قرارداد شما به هیچ دردی نمی خوره . بهش گفتم : آخه بنده خدا تو چه می دونی چه سندی رسمی حساب میشه و چه سندی عادی . بهش گفتم تنها سندی رسمی حساب میشه که توی دفتر ثبت اسناد ، ثبت بشه و شماره بخوره ، وگرنه چه قولنامه ای که من بنویسم و چه قولنامه ای که شما املاکی ها بنویسید ، از لحاظ اعتبار ، هر دو به یک اندازه اعتبار داره و هر دو سند عادی محسوب میشه .

خلاصه دیگه آگهیش رو یارو حذف کرد . اما مگه این املاکی ها ولکن بودند ؟ هی گوشیم زنگ می خورد ، آقای فلانی ؟ می گفتم بله . می گفت : من املاک فلان هستم . مشتری اوردم خونه اتون رو پسندیده ، شب بیا بنگاه قراردادشو بنویسیم !!! منم جوابشون می دادم : آقا جان نمی خوام . همین هایی که اومدن پیش شما ، قبلش به خود من زنگ زدند ، من خودم نپسندیده بودمشون .

خلاصه اوضاعی داشتیم واسه اجاره دادن این خونه . یک پدیده دیگه که امسال دیدم ، این بود که خیلی ها که مجرد بودند ، میخواستند خونه رو اجاره کنند . حتی خانوم های مجرد . ما قبلا توی یزد اینجور مورد هایی نداشتیم یا خیلی به ندرت پیش میومده . اینجا بود که متوجه شدم ، پدیده مجردی چقدر رواج پیدا کرده . البته مدیر ساختمان نمی ذاشت به مجرد اجاره بدیم . به خصوص خانوم های مجرد و خانوم های دانشجوی مجرد . البته خودم هم به خاطر برخی مسائل که حتما خودتون حدسش رو می زنید ، اصلا نمی خواستم به مجرد اجاره بدم .

یکی دیگه از پدیده هایی که امسال متوجه شدم ، چونه زدن بیش از حد مستاجر ها بود . به نظر من مستاجرها چند گروه بودند . یک عده واقعا ندارند و هی چونه می زنند که بتونند از عهده پرداخت اجاره بر بیان . یک عده دیگه ، دارند ، ولی اینقدر گشنه و خسیس هستند که دلشون بر نمیاد بابت اجاره پول بدن . حتی یک ریال . یعنی از روی ناچاری و با دلخوری میخوان خونه اجاره کنند و اصلا دلشون نمیاد پول بدن . در اصطلاح عامیانه ، گشنه هستند . از اینجور مستاجر ها باید پرهیز کرد . چون هر ریال اجاره که بدن ، با آه و دود و ناله و نفرین همراه هست .

یک عده ی دیگه هستند که هم پول اجاره دارن و هم دلشون بر میاد اجاره بدن . من بیشتر دنبال همچین مستاجرهایی بودم . آخرش هم گیرم اومد . یک خانواده سه نفری که ی بچه بزرگ دارند . هر چی بچه بزرگ باشه و عقلش کامل تر باشه ، خونه رو بهتر نگه می دارند .

اون گروه مستاجرها که گفتم گشنه هستند ، خیلی زنگ می زدند و اصرار بر پائین اوردن مبلغ اجاره داشتند . منم دست رد به درخواستشون می ذاشتم . اون ها هم بعد از کلی جر و بحث وقتی می دیدند که قانع نمی شم ، تغییر لحن می دادند و با خشونت حرف می زدند و آخر کار مثل این که مثلا کونشون سوخته و حالا برای درمان درد سوزش کونشون ، آخر کار می گفتند : خیرشو ببینی . یعنی اینکه ما که با این مبلغ اجاره نمی کنیم . تو هم دعا می کنیم که اصلا مستاجر گیرت نیاد . معنی خیرشو ببینی ، اینه .

منم محلشون نمی ذاشتم . تو جوابشون می گفتم : بله . خیرشو می بینم .

من نمی دونم مردم چرا اینقدر پر توقع شدند ؟ وقتی همه چیز داره بین 50 تا 100 درصد گرون میشه ، چطور از ما انتظار اجاره کم رو دارید ؟ مگه ما روی گنج نشستیم ؟ مگه اپارتمان رو مجانی بهمون دادند که ما هم مجانی بدیم ؟ بعضی مستاجر ها میگن : حالا بیا کار خیر کن . یکی نیست بگه آخه به شما چه ؟ من اصلا از کجا بدونم واقعا شما مستحق دریافت کمک هستی یا نه از اون دسته مستاجرهایی هستی که پول داری ، ولی گشنه هستی و دلت بر نمیاد که پول خرج کنی ؟ من خودم بلدم کجا و چطور کار خیر انجام بدم . چرا باید کار خیر شبه ناک انجام بدم ؟

خلاصه دست آخر خودم قرارداد اجاره رو نوشتم و امضاء کردیم و چک ضمانت تخلیه هم گرفتم . حالا هنوز هم املاکی ها ول نکردند . هی زنگ می زنند که فلانی برات مستاجر پیدا کردیم . منم وقتی بهشون میگم که خودم اجاره دادم ، مثل این که آب سردی روشون ریخته باشند ، خداحافظی می کنند . منم توی دلم میگم : اینم نتیجه دخالت بیجا و بی مورد شماست . این همه خرج پول موبایل و خرج رفت و اومد سر اپارتمان من کردید و آخر کار ، دست خر هم گیرتون نیومد و داغ کمیسیون رو به دلتون گذاشتم .

ریدم تو دهن کارمند بد عنق

+ ۱۴۰۱/۷/۵ | ۱۱:۰۰ | machopicho

دیروز برای کاری رفته بودم اداره دارائی . هر سال موقع رسیدگی به پرونده ی مالیاتی شرکت ، اداره دارائی بر اساس قانون ، یک جریمه های بیخودی برای شرکت ها میاره .

هدف این جریمه ها هم اینه که شما از ترس جریمه ، بری اصل مالیاتتو بدی و اون ها هم با هزار تا منت ، جریمه ات را ببخشند یا اینکه کمش کنند .

خلاصه امسال هم برای شرکت ما جریمه ماده 169 مکرر که مربوط میشه به معاملات فصلی آورده بودند .

با کمک مشاور مالی شرکت ، مشخص شد که این جریمه اصلا بیخودی اوردند و نامه نوشتیم به اداره دارائی و کارمند اداره دارائی که یک نفر آقا بود بهم گفت که شما دیگه برو خیالت راحت باشه که این مبلغ رو صفر می کنیم . منم گفتم باشه . حالا برای اطمینان یک ماه دیگه میام ی سوالی می کنم ببینم چیکار کردید .

خلاصه اول مهر دوباره دیدم ی ابلاغیه از طرف اداره دارائی اومده ، خوندم . برگ قطعی جریمه ماده 169 بود و همون جریمه اولیه رو نوشته بودند و اصلا صفر نشده بود .

منم دیروز رفتم بپرسم ببینم چی شده که صفر نکردند . رفتم تو اداره دارائی دیدم اون آقا نیست . از خانوم همکارش پرسیدم فلانی کجاست ؟ گفت دیگه اینجا نمیاد . گفتم خب کارهاشو کی انجام میده ؟ گفت بگو کارت چیه ؟ منم کل ماجرا رو تعریف کردم . خلاصه توی کامپیوترش جستجو کرد و بهم گفت : حالا ما این برگه رو آوردیم که خودمون بدونیم اصل جریمه چقدر بوده ، وگرنه جریمه ات رو آقای فلانی صفر کرده . گفتم یعنی حتمنی صفر هست ؟ اون خانومه هم بهم جواب داد : اگه می خوای هم می تونیم ازت جریمه ات رو بگیریم . بهش گفتم خانوم من که چیزی نگفتم ، دارم می پرسم که خیالم راحت بشه . چون گاهی اتفاق افتاده که اداره دارائی ی چیزی رو زبونی میگه ، اما چند سال بعد میاد میگه فلان جریمه یا فلان پول رو باید بدی . اگه هم بگی که فلان کارمندت چند سال پیش گفته نمی خواد بدی ، بهت میگن : مدرک داری که فلانی همچین حرفی زده ؟ جایی روی کاغذ نوشته و امضاء کرده ؟

دوباره خانومه میگه : خلاصه اگه میخوای من این جریمه رو ازت بگیرم . اینجا بود که واقعا می خواستم شلوارمو بکشم پائین و یک دل سیر برینم تو دهن همچین کارمندهای سادیسمی . یکی نیست بهش بگه اخه سادیسمی بدبخت خب یک کلام جواب بده : آقا بله جریمه ات رو صفر کردند و خیالت راحت باشه . همین . چرا وقتی میشه اینجور جواب بدی ، باید جواب با تهدید بدی ؟ آخه شما عنترها که من به کونمم هم نمی مالمتون ، خیال می کنید کی هستید تو این مملکت ؟ خوبه کاره ای نشده اند ، وگرنه دیگه شاه رو بنده نبودند .

*** پی نوشت : تاریخ 9 آذر 1403 : بعدها دوباره پیگیری کردم و جریمه اصلا صفر نشده بود . اون خانوم بدعنق هم که ذکر خیرش اینجا گفتم ، بعد از این که همون روز که بدعنقی کرده بود و به رئیسش گزارشش رو داده بودم ، چند وقت بعدش اخراجش کردن . حالا نمی دونم به واسطه ی گزارش من بوده یا چیز دیگه ای . 

به هر حال هنوز جریمه بود و با کلی دنگ و فنگ و پیگیری و کارهای دیگه ، این دفعه مقدارش خیلی کم شد و پرداخت کردم و این دفعه واقعا دیگه تموم شد .

سامانه ی بارشی مانسون

+ ۱۴۰۱/۵/۷ | ۱۳:۴۰ | machopicho

بامداد روز جمعه از ساعت حدود یک و نیم تا شش و نیم به مدت 5 ساعت توسط سامانه بارشی موسوم به مانسون آنچنان بارونی توی یزد اومد که سابقه نداشت و من تا به حال به چشمم ندیده بودم. درست مثل فیلم هایی که نشون میده مثلا ی کشتی توی طوفان توی دریا گیر کرده و شر شر داره بارون میاد و طوفان هم هست. خلاصه عین این فیلم ها رو من به چشم دیدم. سیل بند شماره 4 یزد سرریز شده و آب به داخل شهر نفوذ کرده و آب وارد بعضی محله های یزد دور و بر مسجد جامع و خیابان فرخی شده.

آب شرب هم از حدود ظهر تقریبا قطع شده و خیلی باریک آب داریم.سیل داره میاد سمت منطقه 1 که از شهر خروج کنه. یک مقدار هوا آفتابی شده. ولی میگن آرامش قبل از طوفانه و میگن موج بعدی بارش رو امشب داریم. خدا کنه که اشتباه باشه و دیگه بارون نیاد. به مردم بافت تاریخی دستور دادن خانه هاشونو ترک کنند و برند تو مساجد و حسینیه ها.

خلاصه همچنان دعا می کنم که دیگه بارون نیاد. ان شاء الله این بحران رو هم بدون تلفات جانی از سر بگذرونیم.

پی نوشت 1- آب شرب تقریبا از اوایل شب دوباره به حالت اول برگشت و فعلا مشکل آب شرب نداریم .

نوروز ، یک پدیده ی کلاهبرداریِ ارزش دِهی شده

+ ۱۴۰۱/۱/۳ | ۱۱:۰۰ | machopicho

اون قدیم ندیما یادم میاد توی کوچه تیله بازی می کردیم . بیشتر پسر بچه ها دنبال جمع کردن تیله بودن . حریف ها رو توی تیله بازی شکست می دادند تا تیله های بیشتری جمع کنند .

بعدها نمی دونم چی شد که جمع کردن درب نوشابه های شیشه ای رواج پیدا کرد . به اون ها تشتک می گفتند . ما هم توی کوچه راه می افتادیم و از اینور اونور ، تشتک جمع می کردیم . توی چند تا تشتک هم گچ خیس شده می ریختند تا بعدا که گچ سفت شد ، تشتک سنگین و محکم بشه و از اون به عنوان سر تیل ( تیله ای که باهاش بقیه تیله ها رو می زنند ) ، استفاده کنند .

بعدها دوباره بجای تیله از سنگ مرمر استفاده می کردند . ما هم توی کوچه راه می افتادیم و سنگ مرمر های تقریبا به ابعاد 4 سانت در 4 سانت جمع می کردیم . حتی ی بار یادمه توی کوچه ای رد می شدیم که بنایی داشتند و یک عالمه از این سنگ مرمرها رو پیدا کردم . اون ها رو آوردم خونه و با چکش خوردشون کردم تا کوچیک بشن . ی نایلون پر از سنگ مرمر جمع کرده بودم و خوشحال بودم .

خلاصه هر روزی یک چیزی مُد میشد و بچه ها چند وقت ازش استفاده می کردند و بعدها فراموش می شد و اون چیزایی رو که جمع کرده بودیم ، بی ارزش میشدند و می ریختیمشون دور .

در این دو موردی که از بچگی یادم مونده و مثالشو براتون آوردم ، می بینید که عده ای آدم سودجو و کلاهبردار یا شایدم بگیم علاف هستند که از طریق ارزش دادن به چیزهای بی ارزش ، به سودی می رسند یا دست کم ، مردم رو سرِ کار می ذارند .

 

از اینجور مثال ها زیاده . حدودا هفت هشت سال پیش یادمه یک مستند به نام " تازه بقعه " اثر حسن بهرام زاده از تلویزیون نشون می داد که الان زیاد یادم نیست ولی به طور کلی میگم چی بود : ماجرا در یکی از استان های شمالی ( فکر کنم گیلان ) اتفاق می افته . ی بنده خدایی توی روستا میاد میگه که ی درخت هست که دو تا مار بزرگ سیاه و سفید روش زندگی می کنند . خلاصه مردم کم کم میرند که اون مارها رو ببینند . بعدا شایعه درست می کنند که اون مارها مقدس هستند و فلان و بهمان . بعدا شایعه درست می کنند که اون مارها معجزه می کنند . خلاصه در عرض چند ماه ، آوازه این مارها توی استان می پیچه . عده ای مریض هاشونو میارن پای اون درخت که از مارها شفا بگیرند .

اینجاست که اون فرد کلاش زمینه رو برای سودجویی مناسب می بینه و خودش رو متولی این تازه بقعه معرفی میکنه . شروع می کنه به وضع قوانین دعا و نیایش . مثلا میگه باید این قدر تسبیح فلان بخونی و این دعا رو بخونی و فلان و بهمان . شروع میکنه به فروش تسبیح و وسایل دیگه .

کم کم آوازه این تازه بقعه به تهران هم می رسه . به حدی که مریض هاشونو از تهران با ماشین میارن اون روستا و پرسون پرسون، آدرس اون تازه بقعه رو می پرسند . توی سرمای زمستون در حالی که برف میاد ، مریض هاشونو توی کیسه میپیچند و پای اون درخت میذارند ، بلکه شفا بگیرند . این فرد کلاش هم حسابی کاسبیش گُل میندازه و از مردم پول میگیره . یادمه نشون می داد که هر کسی که می خواست وارد اون محوطه بشه ، اول باید ی پولی به این آقا می داد . ی چیزی مثل حق ورودی ! ی دسته کاموای سبز هم دستش گرفته بود ، هر کسی میومد ، روی مچ دستش اون کاموای سبز رنگ رو می بست و پول ازشون می گرفت .

خلاصه کم کم این موضوع به گوش مسئولان می رسه . میان اونجا تذکر می دن که هیچ مبنایی برای این که اونجا معجزه ای بشه و امامزاده ای اونجا باشه نیست . آخرشم ی روز لودر میارن اون درخت رو از ریشه در میارن تا خیال مردم راحت بشه .

بعدها معلوم میشه که اون فرد کلاش با پولی که از مردم به جیب زده ، رفته تهران چند تا آپارتمان خریده و خودش رفته تهران ساکن شده !

 

به نظر من نوروز هم یک چیزی هست مثل مثال های بالا که گفتم . نوروز هم ابتدا توسط پادشاهان جشن گرفته می شد . خوب پادشاهان اهل خوشگذرونی بودند و دنبال بهانه ای برای جشن . بعدها احتمالا یکی از درباریان که کمی فکر کلاهبرداری و شیادی داشته ، اومده نوروز رو به عوام معرفی کرده و بسط و گسترشش داده تا اینجوری بتونه ازش منفعت کسب کنه . فرض کنید اون شخص می تونسته به بهانه نوروز به مردم میوه هاشو بیشتر بفروشه یا کارهای دیگه که ما نمی دونیم .

توی دوران جدید هم هر کسی اومده یک سنت و شیوه ی جدیدی رو به نوروز اضافه کرده برای منفعت شخصی خودش . مثلا توی سفره هفت سین اصلا ماهی قرمز نبوده . حالا ی نفر پیدا شده که احتمالا تاجر ماهی قرمز بوده و زمینه رو برای تیغ زدن مردم باز دیده و از نوروز سوء استفاده کرده تا بتونه ماهی قرمز به مردم بفروشه و از این راه پول در بیاره .

 

کلا هر جور حساب کنید ، نوروز بهانه ای هست برای استثمار افراد ضعیف جامعه . فرض کنید من و شما توی طبقه کارگر و کارمند هستیم . یعنی حقوق بگیر هستیم . آخر سال که میشه حساب کتابش کنید ببینید چقدر برای نوروز خرج می کنیم . از لباس نو بگیر تا وسایل هفت سین تا مسافرت رفتن و اقامت توی هتل ها و مهمان سراها تا خریدن سوغاتی تا مهمونی دادن های خانوادگی ، خرید کیف و کفش ، خرید مواد و وسایل شوینده و تمیز کننده برای مراسم خونه تکونی و...... . توی همه اینهایی که گفتم متوجه میشید که پول از جیب افراد ضعیف جامعه در میاد و میره توی جیب افراد قوی تر مثل تولید کننده ها . بنابراین نوروز وقت کاسبی افراد قوی تر هست و این افراد هر کاری رو که بتونند برای رواج دادن و اضافه کردن سنت های جدید به نوروز می کنند . نمونه دیگه اش همین مراسم چهارشنبه سوری هست که قدیما فقط یک مقدار هیزم جمع می کردند و آتش میزدند و از روش می پریدند . اما چند دهه قبل احتمالا یک فرد حقه باز و کلاش پیدا شده و پیش خودش فکر کرده زمینه برای رواج ترقه بازی توی مراسم فراهمه . پس رفته از خارج مواد ترقه بازی رو وارد کرده و اونها رو به مردم فروخته تا سود کنه . البته به تخمشم نبوده که مردم رو از این طریق به کشتن و معلول شدن وادار کرده .

 

خلاصه دوستان امیدوارم که منظور حرفم رو متوجه شده باشید و تونسته باشم حق مطلب رو ادا کرده باشم . کلا حرفم اینه که به اینجور پدیده ها نباید خیلی ارزش بدید و جوون خودتونو براش به خطر بندازید . حالا اگر خونه تکونی هم خیلی زیاد نتونستید بکنید ، بنا نیست چیزی بشه . اگه نتونستید مسافرت برید ، چه بهتر ! توی این جاده های شلوغ و هوایی که توی فصل بهار بسیار متغیر و خطرناک هست ، همون بهتر که اصلا مسافرت نرید . اگه مهمونی مفصل ندادید ، چیزی نمیشه . پول زیادی الکی از جیبتون نرفته . اگه عیدی ندادید ، چه بهتر . چه معنی داره عیدی دادن ؟ اگه هنوز لباس های سال قبلتون نو هست و میشه ازش استفاده کرد ، چه بهتر که توی نوروز لباس نخرید ، چون توی نوروز لباس رو دولاپهنا حسابتون می کنند .

 

خلاصه این که به پدیده ها بیشتر فکر کنید و عمقشو درک کنید . ببینید چقدر برای شما منفعت داره یا ضرر داره و این نکته رو همیشه مد نظر داشته باشید که هیچ چیزی توی این دنیا ارجح تر از سلامتی جسم و روان خود شما نیست .

 

سال 1401 خورشیدی رو هم به همه ی شما خوانندگان وبلاگم تبریک عرض می کنم ، سالی همراه با سلامتی و موفقیت و شادی برای شما آرزومندم .

قربون بشم خدا را ، یک بام و دو هوا را - دلباختگی به غرب

+ ۱۴۰۰/۱۲/۲۰ | ۱۸:۱۷ | machopicho

اون قدیم ندیم ها ی خونواده بودن که دو تا بچه داشتن . یکی پسر و یکی دختر . روزگار می گذره و می گذره و می گذره تا اینا وقت ازدواجشون می شه .

پسره خانومشو میاره خونه مادرش . از قضای روزگار ، آقا داماد این خونواده هم ، دوماد سر خونه میشه و تشریف میاره خونه مادرزن . حتما می دونید که قدیما چون وسایل خنک کننده نبوده ، شب های تابستون برای این که خنک بشن و بخوابن ، می رفتند روی پشت بام .

مادر خونواده هم لحاف تشک ها رو می بره بالای پشت بام . ی طرف پشت بام رو لحاف تشک برای خودش و شوهرش می ندازه . ی طرف دیگه پشت بام رو لحاف تشک پسر و عروسشو می ندازه و ی طرف دیگه هم لحاف تشک دختر و دامادشو .

خلاصه بعد این که شام رو می خورن و ی کم صحبت می کنند ، هر خونواده ای می ره که سر جاش بخوابه .

ی مدت که می گذره ، مادر چون ی کم نگران بوده و استرس داشته و خوابش نمی برده ، پیش خودش میگه : پاشم برم ببینم بچه ها در چه حالی هستن .

اول می ره سراغ دختر و دامادش . می بینه رفتن زیر پتو و خلاصه می خواد ی اتفاقاتی بیفته . و چون از قضای روزگار این مادر خونواده ی کم خُشکه مذهبی هم بوده ، ی دفعه ای دختر و داماد رو صدا می زنه و می گه : بچه ها هوا خیلی گرمه . چرا رفتین زیر پتو ؟ داماد شاکی میشه که : مادر جان کجا هوا گرمه . نمیشه بدون پتو خوابید . ولی مادر جان میگه : چرا . من میگم هوا گرمه . یالا از زیر پتو بیایین بیرون و خلاصه هر جوریه راضیشون می کنه که روباز بخوابن و ی کمی هم فاصله بینشون میده ، میگه : خیلی هوا گرمه ، اینجوری نچسبید به هم . تو همین اوضاع ، عروس داشته این حرفا رو می شنیده .

بعد میره سر وقت پسر و عروسش . میبینه پسرش عین دست خَر خوابیده و داره خُر و پُف می کنه . بیدارش می کنه ، میگه : مادر جان هوا خیلی سرده . اینجوری سرما می خورید ، یالا برید زیر پتو . عروس لب به شکایت باز می کنه که : مادر جان هوا خیلی گرمه . داریم می پزیم . ولی مادر جان هر جوریه پتو می ندازه روشون و به پسرش میگه : خوب خودتونو گرم بگیرید . عروس خانوم هم که این اوضاع رو می بینه ، لب به شکایت باز می کنه و این ضرب المثل رو به وجود میاره که : " قربون بشم خدا را ، یک بام و دو هوا را " .

 

خب ، اما بعد .

هدف از باز گفتن این ضرب المثل چیه ؟ 

هدف بی اعتبار شدن همه ی ادعاهای حقوق بشری دنیای غرب هست . اول بهتره ببینیم غرب کجاست . از نظر من غرب ، همون کشورهای اروپای غربی و کانادا و ایالات متحده آمریکا هستند . شاید هم تا حدودی برخی کشورهای اروپای شرقی . که به نظر من اونا هم در توهم به سر میبرن و در بزنگاه ها ، غرب نشان خواهد داد که اون ها هم جزء دنیای غرب نیستند . 

با حمله ی روسیه به اوکراین که محرکش هم رفتارهای متخاصمانه آمریکا و گسترش دادن عمدی ناتو به سمت مرزهای روسیه باید دانست ، خیلی چیزها روشن شد . ادعاهای همه ی مراکز تصمیم گیری و قدرت ورزشی در دنیا از فیفا گرفته تا یوفا تا المپیک و ... که سال های سال هست ورزشکاران ایرانی و غیر ایرانی دیگه رو به دلیل این که با ورزشکاران رژیم صهیونیستی مسابقه نمی دن ، تحریم و محروم می کنند و همیشه شعار می دن که : " ورزش رو نباید سیاسی کرد " . و چه جالب که چون اوکراینی ها مو بور و چشم آبی هستند ، حالا میشه ورزش رو سیاسی کرد .

الان 8 سال هست که مردم بدبخت یمن زیر بمب هایی هستند که در کشورهای غربی ساخته شده و با هواپیماهای غربی توسط رژیم عربستان سعودی و امارات متحده عربی ، بر سر مردم ریخته می شن . محاصره اقتصادی یمن . حتما تصاویر کودکان گرسنه یمنی رو دیدید که استخوان ها از بدن بیرون زده . چشم ها از حدقه بیرون زده . از نظر غرب ، چون مردم یمن مو بور و چشم آبی نیستند ، پس اصلا جزء آدمیزاد حساب نمیشن . حتی جزء حیوانات خانگی مثل سگ و گربه هم حساب نمیشن . چون توی تخلیه سرباز های آمریکایی دیدیم که سرباز ها ی آمریکایی همراه با سگ و گربه هاشون توی هواپیما بودن ولی به مردم افغانستان جا ندادند که سوار هواپیما بشن و اون بدبخت ها سوار بال هواپیما شدن و از هواپیما افتادن . از ویتنام گرفته تا افغانستان و سوریه و فلسطین و دیگر جاها ، اوضاع همینجوری بوده و هست .

 

نمی دونم شماها که دارید این مطالب رو می خونید چند سالتون هست . ولی بدونید از نظر غرب ، وقتی انسانی حقوق داره که غربی باشه . بقیه مردم ممالک دیگه رو اصلا جزء آدم حساب نمی کنند . البته که حرف های خوش رنگ و لعابی می زنند ، ولی همش ادعاست و حرف ، باد هواست .

 

کاش ی کم چشم هاتونو بیشتر باز کنید . اون هایی که غرب رو کعبه آمال و آرزوهای خودشون می بینند ، بدونند غربی ها یکی از وحشی ترین و غیر متمدن ترین اقوام بشری هستند . ولی با جوسازی سیاسی ، می خوان کاری کنند که کسی به اون خصلت وحشی درونیشون پی نبره .

 

این مقاله رو تقدیم می کنم به اعضای وبلاگ " بِلاگردون " که چند تا جوجه فکلی هستن که تبلیغات غرب رو می کردند و ولنتاین رو جشن می گرفتند . البته شاید هم تقصیر زیادی نداشته باشن . چون نصف سن من هم سنشون نیست . خیلی چیزها رو ندیدن . دنیای غرب رو فقط از ماهواره ها دیدن . دقیقا همون جوسازی رو که غرب در تطهیر چهره خودش ساخته و پرداخته دیدن . باید به این افراد تلنگری زد تا با دیدی بهتر به مسائل دور و برشون نگاه کنند .

 

نتیجه اعتماد به غرب و چشم بسته در خدمتشون بودن ، یعنی نابودی کشورت . مثل زلنسکی که به تحریک آمریکا در برابر روسیه قد قد می کرد .

 

بخش هایی از مصاحبه اردشیر زاهدی ، در سال های آخر عمرش :

«‌مردم نجیب و شریف ایران – فارغ از این که چه نظری شاید دربارۀ حکومت کنونی‌شان داشته باشند- در معرض تهدیدات خارجی همیشه در کنار هم باقی می‌مانند و از وطن خود دفاع می‌کنند... تاریخ به متجاوزان خارجی درس داده خیالِ خامِ خُردکردن ایران را رها کنند. گربه‌ها در آرزوی گرفتن موش می‌مانند. هیچ‌کس نمی‌تواند ایران را در هم بشکند و خُرد کند و هیچ قلدری هرگز در قبال ملت ایران موفق نبوده است.»

- این را خطاب به جوان‌ها می‌گویم که تاریخ 200‌ ساله اخیر ایران را بخوانند تا ببینند که متأسفانه، همیشه اجنبی‌ها به ایران زور گفته‌اند و لذا ایران باید قدرت داشته باشد تا بتواند در مقابل زورگویی خارجی‌ها بایستد. این مردم نجیب -که من واقعا افتخار می‌کنم بگویم ایرانی هستم- تمام این مشکلات را تحمل می‌کنند تا خودفروشی نکنند.

خانه وحشت تهران ( آذر ماه 1400 )

+ ۱۴۰۰/۹/۲۷ | ۱۸:۵۱ | machopicho

نمی دونم شما متوجه شدید یا نه . من راجع به مسائل روز ، نمی نویسم . یعنی راجع به تظاهرات فلان موقع یا نمی دونم تجمع اعتراضی فلان صنف یا فلان موضع سیاسی یک شخص معروف ، چیزی نمی نویسم . نه به خاطر این که اهمیتی ندارند . بلکه من ترجیح می دم چیزی ننویسم چون اینقدر جاهایی وجود دارند که راجع به اون ها می نویسند . 

در ضمن من وبلاگمو از نوع وبلاگ " تجربه ای " ( تو ی مطلب جداگانه می خوام راجع به انواع وبلاگ بنویسم ) ، می دونم و بیشتر می خوام تو وبلاگم مطالبی رو بنویسم که یا از خاطرات و تجربیات شخصی خودم باشه و یا این که انتهای مطلبم ، بشه ازش یک نتیجه گیری کرد که به درد زندگی یکی که داره مطلبو می خونه ، بخوره .

اما این مطلبی رو که می خوام بنویسم ، مطمئنم که شماها هم راجع بهش خوندید و احتمالا ویدئو اش را هم دیده باشید . من هم ویدئو اش را دیدم و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم . خواستم چند خطی راجع بهش بنویسم .

ماجرا اینه که یک شخص مریض روانی ، توی تهران ، دخترهای فراری از خونه رو گول می زده و می بردتشون تو خونه اش و بهشون تجاوز می کرده و اون ها رو به بردگی و اسارت می کشیده ، ماموران یکی از کلانتری های محل ، ی شک هایی می کنند و میرن اونجا ، یارو درب واحدشو از اون درب های آکاردئونی کرده بوده و قفل زده بوده ، ماموران پلیس با همکاری آتش نشانی ، قفل رو می شکنند و میرن داخل و متوجه میشن ی دختر کاملا لخت رو توی کمد دیواری یارو به اسارت و بردگی کشیده و میارنش بیرون ، لباس تنش می کنن . ازش مصاحبه میگیره همون پلیسه و اسم و فامیلشو می پرسه که بنا به ملاحظات ، من نمی تونم اینجا اسمشو بگم و دختره میگه که هشت ماه هست که اسیر این یارو شده . روزی ی وعده غذا بهش می داده و همون توی کمد زیر خودش باید دستشویی می کرده .

ی دختر دیگه هم نشون داد که اون رو هم اسمشو نمی تونم بگم و اون رو بیرون کمد توی خونه سه سال بوده که اسیر کرده بوده و جسد توی پتو پیچیده شده و نایلون کشیده دیگه هم پیدا میشه که مربوط به ی دختر دیگه بوده که سعی داشته از دست این روانی فرار کنه که گیر میفته و به قتل میرسوندش . 

خلاصه قیافه وحشت زده و بدن لاغر و نحیف دختری که توی کمد نگه می داشته ، هیچ وقت از یادم نمیره . واقعا وحشتناک هست . ویدئو اش رو از توی یوتیوب می تونید ببینید .

عده ای میگن این یارو برای دارک وب ( وب سیاه ، جایی که خلافکارها توی دنیای مجازی ارتباط هایی رو ایجاد می کنند ) ، کار می کرده . مثلا ی شخص پولداری ، بهش پول می داده که بیاد به این دخترا تجاوز کنه و ازشون فیلم برداره و نشون اون شخص سادیسمی بده . توی دارک وب های خارجی اینجور موارد زیاده . یعنی مثلا ی شخصی میاد ی دختر بچه رو اسیر می کنه و یک جایی قایم می کنه ، بعد دوربین لایو می ذاره و پولدارها میان به اون شخص بیت کوین می دن و بهش مثلا میگن به این دختر بچه تجاوز کن . یا مثلا گوشش رو با چاقو ببر . یا مثلا دستشو قطع کن و احتمالا در آخر سفارش به قتل رسوندشو میدن .

حالا نمی دونم این حرف ها تا چه حد درسته و آیا این شخص به خاطر سادیسم خودش این کارها رو می کرده یا به خاطر پول یا هر چیز دیگه ای . می خواستم ی چیزهایی بگم :

1- از پدر و مادر خودم تشکر می کنم که یک زندگی خوبی برام ساختن . ی خونه برای زندگی کردن - غذای خونگی - فراهم کردن شرایط مناسب برای درس خوندنم - حمایت کردنم و خیلی کارهای دیگه . ازشون تشکر می کنم که رفتار خوب باهام داشتن . کارهای خوب یادم دادن و همه ی این ها باعث میشه آدم ، سادیسمی بار نیاد . یا نخواد از خونه فرار کنه .

2- از همه ی معلم ها و کادر اموزشی که رفتار خوب و حرف های خوب یادم دادن ، تشکر می کنم .

3- از دختران نوجوان و جوان تقاضا می کنم سمت مواد مخدر و سیگار و مشروب این چیزا نرن . دنبال سکس نباشن . وقت برای سکس کردن زیاده در آینده . به هر بی سر و پایی رو ندن و قلبشونو به اون ندن . از خونه فرار نکنند . فکر کنم تو خونه تحت هر شرایطی باشن ، بهتر از اینه که اسیر بشن و هر روز بهشون تجاوز بشه و چند سال توی اسارت باشن و بعدا هم قطعه قطعه بشن و بندازنشون توی سطل آشغال محله . ازشون خواهش می کنم حتی اگر خواستید از خونه فرار کنید یا اگر مجبور به فرار از خونه شدید ( مثلا در اثر فقر مالی پدر مادر یا اعتیاد پدر مادر ) ، حداقل به اورژانس اجتماعی شهرتون زنگ بزنید و ازشون کمک بخواهید . حداقل برید تحت حمایت دولت .

4- کاش توی کشور ما ی برنامه هایی ساخته میشد که نوجوان ها و جوان ها رو با چگونگی کنترل شرایط سخت آشنا می کرد . راجع به اورژانس اجتماعی بیشتر توضیح می دادند . کاش بیشتر به نوجوان ها و جوان ها توجه میشد . بیشتر حمایتشون می کردند . 

خلاصه تو این ماجرا ، من دولت رو هم مقصر می دونم و مقصر اصلی رو هم خانواده این دخترها می دونم . خداوند آخر عاقبت همه رو ختم به خیر کنه و ببخشه و بیامرزدتمون .

اگر با من نبودش هیچ میلی...چرا ظرف مرا بشکست لیلی ؟
about us

دوست داشتن از عشق برتر است . عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر کجا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج میابد .
Apollo ( به فارسی : آپولون ) ، یکی از سرشناس ترین خدایان یونان باستان است . خداوند ذوق و هنر ، نور و روشنایی ، غیبگویی و خدای موسیقی .