چند تا پست آخر وبلاگ هایی که دنبال می کنم رو خوندم .

اغلبشون راجع به سالی که داره تموم میشه و تجربیاتشون و این که خوب یا بد بوده صحبت کردن .

من هیچ حس خاصی راجع به نوروز ندارم . هیچی . برای من مثل یک روز معمولی هست .

برام قابل درک نیست که چرا مردم سه شنبه شب آخر سال ، آتش بازی های خطرناک انجام میدن و کلی کشته و زخمی و نقص عضو به جا می مونه .

صحنه های رقص دختران و پسران در مراسم چهارشنبه سوری رو دیدم . برام جای سوال هست که به چه مناسبت می رقصند ؟ برای چی ؟ برام قابل درک نیست که یک انسان برای چی می رقصد ؟

کلا با خونه تکونی مخالفم . این هم برام قابل درک نیست که چرا باید در یک مدت محدود پدر خودت رو دربیاری کل خونه رو تمییز کنی .

مثلا شهری که ما هستیم ، وقتی حیاط رو آب و جارو میزنی و شیشه ها رو تمیز می کنی ، ممکنه فرداش یک توفان بیاد و همه چیز رو دوباره بهش گند بزنه . پس مگه آدم دیوونه است که اینقدر به خودش عذاب بده ؟

مسافرت رفتن در ایام نوروز رو هم هیچ وقت درک نکردم . چرا مردم در بدترین زمان سال از لحاظ شلوغی و خطرناک بودن جاده ها و همچنین متغییر ترین فصل سال ، میرن مسافرت .

نمی دونم . شاید من عادی نیستم و این کارهایی که مردم می کنند عادی هست .

به هر حال گفتم که این ها را اینجا بگم .

دوران کودکی ، زیاد یادم نیست که نوروز رو دوست داشتم یا نه .

دوران نوجوانی ، نوروز رو دوست داشتم . به خاطر تعطیلی مدرسه و آب و هوا .

دوران جوانی هم اغلب به خاطر همون آب و هوا ، نوروز رو دوست داشتم .

ولی الان هیچ حس خاصی ندارم .