تکاور در فیلیپین

چند سال پیش توی چترومای خارجی زیاد می رفتم . همینجوری شد که با ی نفر از کشور فیلیپین آشنا شدم . بصورت چتی با هم حرف میزدیم . گاهی اوقات ویدئو چت .

چند شب پیش در موردش خواب دیدم .

خواب دیدم که رفتم فیلیپین . شب بودش . تو ی خیابون تقریبا پهن بودم . خیابون خلوت خلوت بود . ظاهرا نصفه شب بود . تو پیاده روی پهنی حرکت میکردم که خاکی بود . رفتم کنار ی ساختمون سه طبقه خیلی بزرگ . مثلا 50 متر طول ساختمون بود .

اینجا ، جایی بود که اون شخص اونجا کار میکرد و زندگی هم همونجا میکرد و ظاهرا من رفته بودم دیدنش یا برای نجاتش .

ی لحظه رفتم طرف درب ساختمان . ولی منصرف شدم و برگشتم . دوباره منصرف شدم و برگشتم طرف ساختمان .

شروع کردم به دویدن . تند تند دویدم اومدم طرف دیوار ساختمان و شروع کردم به سرعت از دیوار بالا رفتن . گوشه های پنجره ها رو میگرفتم یا به چیزهایی شبیه تاسیسات نصب شده در دیوار ساختمان دست مینداختم و می رفتم بالا .

خلاصه رسیدم به پشت بام . اومدم رو پشت بام . ی دفعه ای هوا روشن شد . یعنی صبح شد .

پیش خودم گفتم عجب اوضاع خطرناکی شد . ی مقدار روی پشت بام درازکش شدم که کسی نبیندتم . همونجوری درازکش رفتم سمت اون لبه ی پشت بام . 

از لبه پشت بام بیرونو نگاه کردم . ی حالتی شبیه 150 سال پیش مثلا تهرانو داشت . هوا کاملا تمیز بود و در دوردست ها تپه های خاکی بزرگی به چشم میخورد و چند تا جاده که به هم می رسیدند . ی عده مردم داشتن توی منطقه حرکت میکردن و به کارهاشون می رسیدند و شبیه فیلیپینی ها بودن و حجاب نداشتن (حداقل این چیزش با واقعیت جور در میومد ) . ی عده هم با اسب و خر و این چیزا بار جابجا میکردن .

ی دفعه ای منم از جام بلند شدم و ایستادم و موبایلمو بیرون آوردم و شروع کردم به عکس گرفتن .

پشت سر هم از منطقه عکس میگرفتم . بعد تند دویدم به اون سمت لبه ی بام که ازش بالا اومده بودم . از اونطرفم تند تند عکس گرفتم .

بعد اومدم برم سمت خرپشته . بامش شبیه بام های قدیمی یزد بود . پشته پشته داشت . از کنار پشته ها رد شدم رسیدم به خرپشته . دیدم در خرپشته بازه .

یواش یواش از راه پله اومدم پایین .

ی دفعه ای بیدار شدم .

اگر با من نبودش هیچ میلی...چرا ظرف مرا بشکست لیلی ؟
about us

دوست داشتن از عشق برتر است . عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر کجا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج میابد .
Apollo ( به فارسی : آپولون ) ، یکی از سرشناس ترین خدایان یونان باستان است . خداوند ذوق و هنر ، نور و روشنایی ، غیبگویی و خدای موسیقی .