این مطلب که می خوام بنویسم ، پی نوشت مطلب قبلی هست .

حتما یادتون هست که تو بازی های جام جهانی فوتبال 2022 قطر ، تیم ملی ما از تیم ملی آمریکا شکست خورد . 

چند هفته بعد از اون ، رقابت های جام جهانی کشتی آزاد در خاک آمریکا برگزار می شد . حتما یادتون هست که قبل از بازی فوتبال ، چقدر تبلیغات شد که آره تیم آمریکا رو شکست می دیم و نمی دونم آمریکا رو با خاک یکسان می کنیم و چه و چه و چه . و بعدش ، ریدیم .

اما چند هفته بعد که رقابت های کشتی آزاد بود ، باز هم عده ای شروع به تبلیغ کردند که حالا وقتشه که انتقام باخت تیم ملی فوتبال رو از آمریکایی ها بگیریم . حتما دیگه تو کشتی آمریکایی ها رو شکست می دیم .

ولی توی کشتی هم از آمریکایی ها شکست خوردیم و باز هم ریدیم !

اما چرا اینقدر از خودمان مطمئن بودیم که تیم فوتبال و تیم کشتی آزاد آمریکا رو شکست می دیم ؟ چون سال های قبلش این کار ها رو کرده بودیم . یعنی سابقه رقابت های فوتبالی و کشتی ایران و آمریکا ، برد ایران بیشتر بوده . ولی آیا همیشه این بردها تکرار خواهد شد ؟

یاد یک خاطره افتادم . موقعی که تقریبا نوجوان بودیم ، حدودا 13 یا 14 ساله ، من و برادرم و پسر عموهام با هم یک تیم فوتبال تشکیل داده بودیم . خانواده های ما از لحاظ اقتصادی متوسط بودند . از لحاظ فرهنگی هم متوسط بودیم . اما چند صد متر اون طرفتر از محله ما ، یک محله بود که تقریبا از لحاظ اقتصادی و فرهنگی کمی بالاتر از ما بودند .

بعضی وقت ها ما می رفتیم محله ی اون ها ، با بچه هاشون بازی می کردیم . گاهی اوقات فوتبال بازی می کردیم و همیشه ما می بردیم . چون اون ها سوسول بودند و اهل سختی دادن به خودشون نبودند . ولی تربیت ما جوری بود که زحمت بیشتر می کشیدیم و همیشه برنده بودیم .

گاهی اوقات هم اون ها میومدند محله ما و اونجا هم ما می بردیم .

این ها گذشت و گذشت و گذشت ، تا یک روز من همراه یکی از پسر عموهام به محله ی اون ها رفته بودیم ، نمی دونم سر چی شد که از دستشون ناراحت شدیم . منم برای این که حالشونو بگیرم ، گفتم بیایید فوتبال بازی کنیم . اون ها هم قبول کردند .

بعد رفتیم داداشم و بقیه پسر عموهامو صدا زدیم . اون ها هم رفتند بچه های محله شونو آوردند و خلاصه توی محله ی اون ها شروع کردیم به بازی کردن .

اما نمی دونم چجوری شده بود که این بار با همه ی دفعات قبلی ، فرق داشت . به طور باور نکردنی ، بازیشون خوب شده بود .

دروازه بان ما یکی از پسر عموهام بود که خیلی هیز و شهو.. بود . بدبختی ما اینجا بود که چون بازی توی محله ی اون ها برگزار میشد ، اون ها تماشاچی هم داشتند . بدبختی بزرگتر این بود که چند تا دختر بچه حدود 10 تا 12 ساله هم بدون پوشش ( نیمه لخت ) اومده بودن پشت دروازه ی تیم ما وایساده بودن و تیم خودشون رو تشویق می کردند . این پسر عموی هیز ما هم که توی دروازه بود ، به جای این که حواسش به بازی باشه ، همش داشت اون ها رو دید میزد .

خلاصه دردسرتون ندم ، هر چی ما گل می زدیم ، اون ها بیشتر به ما گل می زدند . حتی داداشم چون متوجه شده بود که این پسر عموی دروازه بان ما ، حواسش پیش دختراست ، از دروازه آوردش بیرون و فکر کنم خودش وایساد توی دروازه . اما هیچ کدوم از این ها فایده نداشت و اون بازی رو ما باختیم .

برام خیلی ناراحت کننده بود . اون ها چون اولین بار بود که از ما برده بودند ، شروع کردن به شادی کردن و مسخره کردن ما . حتی دخترا هم مسخره مون می کردند .

خلاصه این بازی درس بزرگی بهم داد که نباید مغرور بود و نباید انتظار داشت که همیشه یک جور اتفاق برات بیفته . 

الان که فکر می کنم ، حکایت رقابت های ورزشی ما هم با آمریکایی ها ، عین این خاطره ای بود که براتون تعریف کردم .

پس نتیجه می گیریم : همیشه خر خرما نمیرینه !wink