عید اومد ، با طبیعت باشید

+ ۱۳۹۶/۱۲/۲۹ | ۱۹:۴۵ | machopicho

                 saleno

سال نو مبارک

درود بر شرف پاک نیاکان ایران زمین که آغاز سال نو را در سر آغاز فصل بهار قرار دادند .

 و چه واقعه ی قشنگی . قشنگ تر و بجا تر از این نمیشه .

آغاز زندگی دوباره ی طبیعت .

قدیما چون آب و هوا بهتر بود و آدم ها حریص نشده بودند و به تخریب محیط زیست نپرداخته بودند ، طبیعت رنگ و رویی دیگر داشت .

ضمن تبریک سال جدید به همه ی شما عزیزان ، توصیه می کنم :

1- اگر کسی مرتکب خطای قابل بخشش شده ، به هر بهانه ای شده باهاش ارتباط برقرار کنید و کدورت ها رو بزدائید تا دلتون شاد بشه .

2- اگر می تونید حتما به مسافرت برید . حالا تو ایام نوروز نشد ، توی تابستون یا هر فصل دیگه ای . برید مسافرت و از نزدیک طبیعت را حس کنید .

چون بهتون قول میدم هر سال که بگذره ، ذره ذره این طبیعت ایران خراب تر و داغون تر میشه و در نهایت چیزی جز بیابان های خشک و بی آب و علف و برهوت ، چیزی باقی نمی مونه .

تا دیر نشده برید جنگل ها رو ببینید که چند سال دیگه زیر تیغ اره های برقی ، جنگلی نداریم .

تا دیر نشده برید کویر زیبا رو ببینید که چند سال دیگه زیر چرخ های ماشین های آفرود ، کویری نداریم .

تا دیر نشده برید آبشارها رو ببینید که چند سال دیگه در اثر زیاده خواهی بشر ، این بشر خود خواه مرتب زمین های زیر کشت رو زیاد و زیاد تر میکنه و هی حق آبه ی طبیعت رو میدزده و دیگه آبشاری باقی نمی مونه .

تا دیر نشده اگه براتون امکانش هست برید دریاها رو ببینید که چند سال دیگه پر از آشغال شده و در اثر نصب آب شیرین کن ها ، اینقدر آب دریاها شور میشه که دیگه ماهی ای توش نمی تونه زندگی کنه .

تا دیر نشده برید دشت ها ی پر از سبزه زار رو ببینید که چند سال دیگه این بشر بی عقل ، دام هاشو هر روز گسترش می ده و تو این دشت ها رها می کنه و دیگه چیزی از دشت باقی نمی مونه .

تا دیر نشده برید کو ه ها رو ببینید که تا چند سال دیگه این بشر بی احساس حتی بر سر قله های کوه ها هم مشتی از فولاد و بتن گذاشته و خانه ی سیمرغ را ویران کرده .

کاش تا وقتی زنده هستم ، نابودی طبیعت ایرانو نبینم .

جشن نظام مهندسی ساختمان یزد

+ ۱۳۹۶/۱۲/۲۸ | ۱۸:۰۰ | machopicho

دیشب رفتیم جشن نظام مهندسی ساختمان یزد

از وقتی که عضو نظام شدم ، یادمه هرسال و این اواخر تقریبا دو سال ی بار ، نظام مهندسی در اواخر سال ، به مناسبت ورود به سال جدید و تشکر از خدمات مهندسین ، جشنی با حضور اعضاء و خانواده هاشون برگزار میکنه .

البته من خودم زیاد حال و حوصله این چیزا رو ندارم . ولی به خاطر بچه ها رفتم بلیط هاشو گرفتم .

رفتیم محل برگزاری جشن که در سالن شاهدیه یزد بود . گنجایش سالن حدود 6000 نفره .

دم درب ورودی سالن هم افرادی که لباس عروسک هایی مثل باب اسفنجی و .... پوشیده بودن ، حضور داشتن و بچه ها باهاشون عکس یادگاری مینداختن . خوراکی ها رو هم همون دم درب ورودی میدادن بهمون .

تقریبا یک ساعتی تو سالن بودیم تا مراسم شروع شد .

خودم بواسطه ی صدای بسیار بلند و کر کننده ای که توی سالن بپا میشه ، زیاد مایل به رفتن به اینجور مراسم ها نیستم . ولی بخاطر بچه ها میام .

صدا به قدری بلند هست که آدم میترسه الانه که پرده ی گوشش پاره بشه . خدا کنه گوشم طوریش نشده باشه .

یعنی اینقدر صدا بلند هست که من دو دستی صندلی رو چسبیده بودم که از صندلی پرت نشم . موج صدا اینقدر قوی هست که روی بدنت حسش میکنی و باعث لرزش بدن میشه . تقریبا گیج شده بودم و حالت تهوع بهم دست داده بود . البته فکر میکنم تاثیر صدای بلند روی من زیادتره . چون بقیه مردم رو که دیدم ، ککشونم نگزیده بود .

مجری برنامه آقای مهدی فارغی بودش .

fareghi

بعدش رئیس سازمان نظام مهندسی یزد سخنرانی کرد .

بعدش شخصی اومد به نام علی مشهدی که گویا در برنامه خندوانه همراه رامبد جوانه . 

alimashadi

من هیچ وقت برنامه خندوانه رو ندیدم . بنابراین شناختی هم روی این فرد نداشتم . ولی بچه ها میشناختنش .

برنامه اش بدک نبود . خندیدیم . همین آقا خبر داد که سری جدید برنامه خندوانه از اوایل اردیبهشت 97 شروع میشه .

بعدش مجری از چند تا زوج خواست که بیان روی سن تا مسابقه برگزار کنه . اولش یکی دو تا زوج بیشتر جرات پیدا نکردن که برن روی سن . ولی بعدش چند تا دیگه هم رفتن . مجری ی کم باهاشون شوخی کرد . 

نفر اول بایستی به حالت پانتومیم از همسرش خواستگاری میکرد . 

نفرای بعدی باید با آهنگی که پخش میشد ، بخونن . چند تایی پر رو بودن و خوندن . چند تایی هم اصلا هیچی بلد نبودن .

از بین همه یکی زوج خیلی پر رو بودن که مردش یکهو کمربندش از شلوارش آورد بیرون و مسخره بازی در آورد و کلی مردم خندیدن . خانومشم موقعی که داشت میخوند ، تقریبا داشت میرقصید ! حالا این وسط ، ننه باباهای قدیمی که اینجور چیزا رو ندیده بودن ، از رقص این خانوم ، انگشت حیرت به دهان گرفته بودن ! ( دیگه دنیا عوض شده ننه باباجون ، شما ندیدی ، نمیدونی چه خبره ) .

خلاصه همین یارو که جلف بازی در میاورد ، برنده اعلام شد . ولی به همشون جایزه دادن . که فکر کنم سکه بود . حالا چه سکه ای ، نمیدونم .

بعدشم ی بنده خدایی اومد به نام ساسان کریمی که کارش تقلید صدا بود . هم خواننده های مجاز اینور آبی و هم خواننده های غیر مجاز اونور آبی .

که تقریبا کارش بد نبود .

sasankarimi

خلاصه دیگه داشت دیر میشد . برگشتیم خونه .

پیش خودم گفتم ، وقتی بچه بودیم ، فک و فامیل میبردنمون گردش و اینور اونور و همینا برامون خاطره شده الان . الانم نوبت ماست که بچه ها رو ببریم بگردونیم که براشون خاطره بمونه .

الان گوش راستم درد میکنه . خدا کنه تا یکی دو روز دیگه خوب بشه .

تو این غریبی ، خونمو ، از کی بپرسم که کجاست ؟

+ ۱۳۹۶/۱۲/۲۷ | ۱۸:۳۰ | machopicho

 تو این غریبی

خونمو از کی بپرسم که کجاست..

عیده و باز کبوترا ، خواب میبینن ماهی شدن
شیرن و نعره میکشن عکس رو ده شاهی شدن
عیده و توی سینما ، فیلمای رنگی میذارن
قصه ی مرد شیشه ای ، بانوی سنگی میذارن
عیده و کفش من هنوز ، لنگه به لنگه تا به تاست
تو این غریبی خونمو ، از کی بپرسم که کجاست
از کی بپرسم که کجاست..

عیده و این نسیم نو
بوی عروسی داره
یه بند صدای دهل و
دیم دارا دیم دیم داره
عیده و باز نم نم بارون گرفت
دست تر و شبنمیمو
برق چراغون گرفت
همه خوشن چشم من اما تره

 عمر منو این دل داغون گرفت 

                                                      عمر منو این دل داغون گرفت

   

 

 

                                             

بحرانِ سرسید

+ ۱۳۹۶/۱۲/۲۲ | ۱۸:۰۱ | machopicho

امروز صبح از شرکت یزد پلی اتیلن زنگ زدن به گوشیم که ، سلام آقای .... ، میخواستیم ی سررسید بهتون هدیه بدیم .

من مونده بودم چی بگم . از اونجایی که طرفدار محیط زیستم و از اونجایی که میدونم احتیاجی بهش ندارم ، خیلی محترمانه بهشون گفتم : والا من احتیاجی بهش ندارم . خیلی ممنون .

البته ی جورایی هم دلم نمیخواد همینطوری آدرس خونه امونو بدم به ی فرد غریبه . از بس که اذیت میکنن . مثلا الکی میگن فلان چیزو میخواهیم براتون بصورت رایگان بفرستیم . آدرس بدین . وقتی آدرس میدی ، با پست میفرستن در خونه و مامور پست ازتون طلب وجه میکنه .

و صد البته میدونید که من زرنگ تر از این حرفام و پوزه ی اینجور آدما رو چند باری به خاک مالیدم .

نمونه اش همین افرادی هستند که چند تا دختر خوش زبون پر رو رو استخدام میکنن که به خلق الله به زور هم که شده ، سیمکارت بفروشن .

ی بار زنگ زدن به گوشیم . من معمولا تا میان ب بسم اللهشو بگن ، متوجه میشم و سریع حرفشونو قطع میکنم و میگم : ببخشید اگه برای فروش سیمکارت هست ، من احتیاجی ندارم .

ولی اون روز نمیدونم شیطون تو جلدم رفته بود یا چی شده بود که گفتم باشه بفرستین . بعدش گفت آدرست چیه . منم الکی آدرس یکی همکارامو دادم . بعدم بهش زنگ زدم ماجرا رو گفتم .  اونم صد تا فحشم داد و آخرش گفت حالا وقتی مامور پست اومد چی بهش بگم ؟ منم گفتم بهش بگو آدرس اشتباهیه و تو سیمکارت سفارش ندادی .

خلاصه یک هفته ای فکر کنم شد . دیدم همون دختره زنگ زده میگه آقا شما آدرستونو اشتباه دادین . آدرس درستو بگین . منم زدم زیر همه چی و گفتم : چی ؟ کی ؟ من اصلا سیمکارت نمیخواستم . 

حالا نمیدونم این وسط ، ی دفعه ای این خاطره از کجا دراومد ! بریم سر اصل مطلب خودمون .

آخر سال که میشه ، ده روز مونده به نوروز و تا بیست روز بعد از نوروز ، هر کی آدمو میبینه یا به زور ازت سررسید میخوان یا به زور میخوان بهت سررسید بدن .

من اسم این دوره رو گذاشتم دوره ی بحرانِ سرسید !

میری تو شرکت ، ی دفعه ای همه میریزن رو سرت که مهندس امسال بیا سررسید چاپ کن بده بچه ها .

به شخصه خودم دیدم فردی رو که شاید ده پونزده تا سررسید از اینور و اونور جمع کرده باشه . من نمیدونم چقدر مردم این سررسید دونشون درد میکنه و حریصه . مثل چاه جهنمه . تمومی نداره .

اما من ی پیشنهاد دارم : به جای اینکه بیائید درخت های زبون بسته رو بکنید و باهاش کاغذ درست کنید و بعدش سر رسید درست کنید و به زور بدید مردم و مردم هم یکسال تو خونه اشون نگه دارند و موقع خونه تکونی بندازن دور ، بیائید چیزای دیگه هدیه بدید . 

مثلا ی بسته ادکلن . یا ی کمربند و همچین چیزایی .

و در آخر به اون کارفرماهایی که کارمند زن استخدام کردن با ماهی پونصد هزار تومن . بهشون میگم : شما که حقوق پایه ی این بنده خدا رو ندادی . بن و حق اولادشو که ندادی . عیدیشو هم که ندادی . اقلا بیا مردونگی کن این آخر سالی حداقل انصاف داشته باش ، روزای آخر که کارمندت داره تعطیل میشه بره خونه ، حداقل ی جعبه شیرینی درست حسابی براش بگیر بده دستش بجای عیدی .

جای دوری نمیره . دل مردمو بدست بیارید . 

            giftwithflower          

بوسیدن یواشکی معشوق زیر بارون بهاری

+ ۱۳۹۶/۱۲/۱۸ | ۱۹:۱۴ | machopicho

الان با گوش هایی که پر شده از قطره ی گلیسیرین فنیکه دارم اینا رو مینویسم . و چه حس ناخشیه . حتی صدای فن کامپیوترو هم به زور میشنوم .

امسال رو داریم به آخر میرسونیم در حالیکه فقط ی برف دو سانتی داشتیم که تا اومدیم ببینیمش و دلمونو بهش خوش کنیم ، دیدیم که ای دل غافل آب شده رفته پی کارش .

ی بارون نصفه نیمه هم داشتیم که حتی نذاشت بوی خاک نمناک شده به دماغمون برسه و دلخوشی اونو هم ازمون گرفت .

و دیگه هیچی . 

قدیما حدود 30 سال پیش یادم میاد که توی یزد اقلا سه تا برف میومد . اونم چه برفی . ده پونزده سانت ارتفاعش بود و چند روز طول میکشید تا آب بشه . یادش بخیر . باهاش میشد آدم برفی درست کرد .

اقلا چهار پنج تا بارون درست حسابی هم تو زمستون میومد . توی بهار هم که دیگه نگو . بارون های بهاری سیل آسا میومد . جوری که سیل راه میفت .

بهترین خاطره من از بهار برمیگرده به حدود 25 سال پیش وقتی که دوره راهنمایی بودیم . حالا چندمش ، یادم نیست دقیقا .

اون موقع ها وقتی بهار میومد ، همچی بوی بهار میداد . یادش بخیر اون پیک بهاری ها که باید مینوشتیم . یادش بخیر که معلم علوم مدرسه امون ، کار تالیف بخش علوم پیک بهاری یزد رو انجام میداد . آقای محمد رضا طاقه باف . هر جا هست خدا عمر طولانی بهش بده . پیک بهاری جذاب بود . توش جدول و بازی و سرگرمی و دانستنی و نقاشی هم داشت .

خلاصه در یکی از ایام بهاری قدیم بعد از نوشتن پیک بهاری و از اونجایی که هنوز موبایل و تبلت و اینجور چیزا نیومده بود ، برای رفع خستگی از خونه رفتم بیرون .

دیدم بچه های همسایه هامونم اومدن بیرون . خونه امون جایی بودش که مثلا ی خونه اینجا بود و همسایه اتون 500 متر اونورتر بود . مابین خونه ها ، باغ ها بود .

هوا خیلی خوب بود . از همون صبحش هی بارون میومد و هی قطع میشد . دوباره میومد . زمین خیس بود .

به همراه بچه های همسایه امون بازی میکردیم . بعد رفتیم کنار جویی که برای آبیاری باغ ها کنده بودند . توی جوی ، قارچ رشد کرده بود . اولین بار اونجا قارچ رو دیدم . چند تاشو کندم تا ببرم خونه .

بچه همسایه امون گفت بیایید بریم توی این کوچه . توی حیاط یکی خونه ها شکوفه اومده . اولین بار اونجا شکوفه رو دیدم . شکوفه های سیب و آلوچه . سفید و صورتی . یکی دوتاشو کندم . بو کردم . چقدر خوب بود .

رفتیم چند جای دیگه . درخت ها مملو از شکوفه بودند .

خاک زیر پامون نمناک بود . چه حس خوبی داشت قدم زدن روی این خاک و بوئیدن این خاک . هوا پاک پاک پاک بود .

بعد بارون دوباره شروع کرد به باریدن . رفتیم پشت دیوار ی باغ که خیس نشیم . چند دقیقه بعد بارون بند اومد . اومدیم بیرون .

ی دفعه ای بچه همسایه امون گفت اونجا رو ببینید . رنگین کمون . من اولین بار بود که رنگین کمان رو میدیدم . چقدر باشکوه بود .

قرمز نارنجی زرد سبز آبی نیلی بنفش . اینا رو بعدا توی کتاب فیزیک خوندیم . 

و حالا به خوبی منظور دکتر علی شریعتی رو میفهمم که در کتاب کویرش نوشته :

 " شکوه و تقوا و شگفتی و زیبایی شورانگیز طلوع خورشید را باید از دور دید. اگر نزدیکش شویم از دستش داده ایم.

لطافت زیبای گل در زیر انگشت های تشریح می پژمرد!

آه که عقل این ها را نمی فهمد! "

و حالا فکر میکنم که چقدر خوب میشد که مثل همون وقتی که داشت بارون میومد ، پشت همون دیوار باغ ، یواشکی عشقتو بغل کنی و پیشونیشو ببوسی و بهش بگی : عزیزم میدونی که خیلی دوستت دارم .


 

 

اولین دختر دوجنسه ( شیمیل ) ای که در یزد دیدم

+ ۱۳۹۶/۱۲/۱۰ | ۱۷:۰۰ | machopicho

                                


چند روز پیش داشتم تو بلوار 22 بهمن میرفتم که یکدفعه دیدم دو تا زن دارن از پل عابر پیاده میان پایین . تقریبا نزدیکای فروشگاه چرخ گردون .

بلافاصله با دیدن این دو تا زن ، با اینکه فاصله ی بین ما تقریبا 30 متر بود ، متوجه شدم که یکیشون باید دوجنسه باشه .

خلاصه کنجکاو شدم . قدم هامو تندتر کردم تا بهشون برسم . 

از پشت سر که داشتم بهشون نزدیک میشدم ، دیدم همون دوجنسه داره با موبایلش با یکی حرف میزنه . صداشو که شنیدم ، دیگه یقین کردم که صد در صد دوجنسه هست .

صداشون چیزی مابین صدای ملایم زن و صدای خشن مرد هست .

هیکلشم داد میزد که دوجنسه هست . قد بلند . شانه های پهن . بدون برجستگی در ناحیه سینه .

خلاصه از کنارشون که رد شدم ، برگشتم بازم قشنگ قیافه اشو ببینم . 

بعدش رفتم سه راه شحنه . چند دقیقه بعد دیدم اونها هم اومدن سه راه شحنه و دارن بستنی لیس میزنن ! 

اگر با من نبودش هیچ میلی...چرا ظرف مرا بشکست لیلی ؟
about us

دوست داشتن از عشق برتر است . عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر کجا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج میابد .
Apollo ( به فارسی : آپولون ) ، یکی از سرشناس ترین خدایان یونان باستان است . خداوند ذوق و هنر ، نور و روشنایی ، غیبگویی و خدای موسیقی .